دیدن دختر صددرصد دلخواه!!

آتشکار: فیلمی با موضوعی نسبتا بکر و دست نخورده در سینمای ایران، قصه مردی سنتی که آرزوی پسردارشدن و ادامه نام و نسل دارد، اما 4 دختر نصیبش شده، و زنش که دیگر توان حاملگی و زایمان بعدی به امید پسر دارشدن را ندارد، از شوهرش- با بازی حمید فرخ نژاد عزیز- می خواهد که برود و لوله هایش را ببندد(وازکتومی) اما مرد سنتی در برزخی میان آرزوی پسردارشدن، حفظ مردانگی و مراعات حال همسر نزار خود گرفتار گشته، و با رویاهای شبانه از پدر مرحومش و دوزخ، رو به تنها مشاور موجود که مرد روحانی ای است می آورد اما در عمل.......

دایره گچی قفقازی: تئاتری است که بسیار از آن تعریف شنیده ام، اما هنوز موفق به دیدنش نگشته ام، کارگردان این کار حمید پورآذری است و می توانید آن را تا پایان اسفند ماه در فرهنگسرای بهمن و در ساعت 18:30 تماشا کنید.

دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل:کتابی است نوشته هاروکی موراکامی و ترجمه محمود مرادی که نشر ثالث آن را چاپ کرده، کتاب  مجموعه ای است از 7 قصه کوتاه که به نظر این حقیر که اهل داستان کوتاه خواندن نیستم، بسیار دلنشین و و خواندنی است. از آن قصه ها که دلتان می خواهد شبها برایتان بخوانند، یا برای دیگری بخوانید، با لبخندی بر روی لب !

The kings speech: این فیلم با کارگردانی تام هوپر و بازی بی نظیر کالین فرث در نقش جرج ششم و جفری راش در نقش دکتر درمانگر ، قصه جرج ششم پادشاه انگلیس است که لکنت زبان دارد، و به کمک درمانگری که بسیار دوست داشتنی و وارد در کار خویش است، قصد رفع مشکل لکنت خود را دارد، فیلم بی نظیر است دیدنش را از دست ندهید!!!

شهرکتاب: شعبه جدیدی افتتاح کرده که به عنوان بزرگترین شعبه شهرکتاب شناخته شده است، به نظر میرسد این فروشگاه 3 طبقه با بخش ویژه بازی کودکان،کافه و تنوع محصولات جای دیدنی ای باشد برای دوستداران فرهنگ و کتاب! آدرس این مجموعه خ شریعتی بالاتر از استادمطهری نبش کوچه کلاته میباشد!

مریم7 اسفند89

خانمچه و مهتابی

خانمچه و مهتابی-کارگردان هادی مرزبان-نویسنده اکبر رادی دی و بهمن 89- برج آزادی ساعت 18:30

برای دیدن تئاتر خانمچه و مهتابی با یکی از دوستان راهی برج آزادی شدیم، من هر روز از کنار میدان عظیم آزادی میگذرم، ولی هیچ گاه فرصت نشده بود که قدم به داخل میدان بگذارم اما دیروز این فرصت دست داد! برج آزادی از نزدیک دیدنی تر و باشکوه تر است، میدانید که داخل میدان و اطراف میدان عکاسان بسیاری هستند که از شما در کنار برچ عکس می اندازند، من معمولا با لبخند از کنار مردمانی که با میدان عکس یادگاری می گرفتند می گذشتم، اما دیروز که خودم در میدان و نزدیک این برج قدیمی شدم، احساس ثبت این لحظه در من قوت گرفت، اما همراه من وقتی شنید که من از او خواهش می کنم تا با دوربین تلفن همراهم از من و برج عکس بیندازد، گفت: ول کن بیا بریم زشته!! کوتاه بیا فقط شهرستانی ها و سربازها با میدون عکس میندازن و شروع کرد به خنده!!!! البته من هم به این راحتی ها کوتاه نیومدم و با اصرار ازش خواستم که از من عکس بیندازد! البته عکس ها چندان خوب از آب در نیامد، ولی خوب روزی سر فرصت میروم و با این برج از آن عکس قشنگ ها می اندازم، از آن عکس ها که آدم دلش می خواهد بفرستد برای فامیلهایش در شهرستان! و بگوید: ها ببین من در تهران زندگی می کنم!!! 

بگذریم نمایش خانمچه و مهتابی یکی از زیباترین تئاترهایی بود که من در سال89 دیدم،گلاب آدینه نقش زنی سالخورده را بازی می کند که توسط فرزندان خواهرش به سرای سالمندانی در سعادت آباد تهران گذارده شده،گلاب آدینه یا همان خانجون قصه، تنهاست و شبها در تنهایی هایش با یادآوری خاطرات جوانیش شب را سپری می کند،در اولین یادآوری او به بازسازی جوانیش در قالب زندگی لیلا و شارل میپردازد، لیلا که نازا است، قطعه زمینی در سعادت آباد پشت قباله دارد، که شوهر با زوری محترمانه و چاپلوسی ای مثلا عاشقانه از او می خواهد تا آن را بفروشد. لیلا می پذیرد ولی نه از روی میل ،تنها اجباری است که در لفافه عشق به لیلا تحمیل می شود!

خانجون با کابوسی آشفته از این شب و رویاها و خاطراتش می گذرد!

خاطره دیگر زندگی  فلاکت بار گلین و آموتی است، گلین در جوانی از تنهایی، بدبختی و ناچاری به آموتی که معتادی مفنگی است و در محله سعادت آباد چاه تخلیه می کند، پناه میبرد، اما آموتی به بهانه نازایی گلین سراغ زنهای دیگر میرود و گلین با گدایی روزگار می گذراند! بازی فرزانه کابلی و سیروس همتی در این بخش بی نظیر بود!

خانجون در شبی دیگر زندگی ماهرو و سام را بازنمایی می کند، زن و شوهری مدرن که در سعادت آباد زندگی می کنند و در جستجوی خوشبختی دست و پا میزنند! مرد ادعای هنرمندی دارد و زن که نویسنده است، از حقوق پایینتر خود در مقایسه با شوهر رنج میبرد!! مرد نقاش است، اما هنوز نتوانسته زندگی خودرا با رنگهای شاد نقاشی کند و زن که نویسنده است، قصه دلخواهش هنوز نوشته نشده!!

خانجون که گلاب آدینه با استادی تمام نقشش را بازی می کند، با تصویرسازی این سه زندگی، رنج ها را نمایان میسازد، آری رنجهای زن ایرانی در گذر زمان شکل عوض کرده، اما همچنان پابرجاست، قطعا هر سه زندگی، زندگی او نیست. او زن ایرانی است، فرقی نمیکند لیلای شیک دوران شاهزاده ها باشی، یا گلین بیچاره که با آموتی زندگی می کند، یا حتی ماهرو که نویسنده است و مدرن!!! همه این زنها تنهایند، فرزند ندارند، به دنبال عشق و برای دوری از تنهایی زندگی ها ساخته اند، اما چه سود که درد همیشه هست، شکلش عوض شده! فرق نمی کند در کدام طبقه اجتماعی با کدامین سطح سواد و وضع مالی یا فرهنگی هستی! زن بودن به خودی خود و در روایت خانجون رنج است، تنهایی است، خیال است،کابوس است.

خانجون در آخر قصه مار میزاید، شاید این هم خیالی است چون دیگر خیالهایش! رویاها وخاطره هایش! شاید مار رنج درون  وی است، رنجی که در نهایت با مرگ از وجودش بیرون میاید. او رنج تمام زنان این سرزمین را میزاید! خانجون رنج را فرزند خود فرض میکند و آن را دختری کوچک می داند! خانمچه مینامدش و اینجاست که مرز خیال و واقعیت از بین میرود و تو برمی خیزی و با عشق برای این کار هنرمندانه کف میزنی. به ویژه برای گلاب آدینه که هنرمندانه بر صحنه هنرنمایی کرد. عمرش دراز باد.                مریم17 بهمن 89

black swan


Black swan-2010

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد      فریبنده زاد و فریبا بمیرد    (شاعر مهدی حمیدی 1293-1365)

مدتها بود فیلم خوبی ندیده بودم، فیلمی که منو به فکر وادار کنه و دلم بخواد که دوباره و چند باره از دیدن این فیلم لذت ببرم و به کارگردان ماهرش احسنت بگم!!! داستان قوی سیاه مربوط به دختری 28 ساله به نام نینا است که به هنر باله اشتغال میورزد، ناتالی پورتمن با هنرمندی نقش این بالرین را بازی کرده است. شنیده ها حکایت از این دارد که خانم پورتمن برای بازی در این نقش وزن کم کرده و تمرین های سختی را برای آموختن هنرمندانه باله پشت سر گذاشته است.موسیقی،کارگردانی و فیلمبرداری نیز در نوع خود جالب توجه است.

مربی نینا به دنبال انتخاب بالرینی است تا با هنرمندی از پس اجرای نقش قوی سپید و قوی سیاه برآید، وی معتقد است که نینا می تواند از پس قوی سپید بر آید اما در رابطه با نقش قوی سیاه مردد است!!!

قصه باله داستان دختری است که با طلسم به قو تبدیل شده و تنها عشق حقیقی شاهزاده ای طلسم را میشکند و او را دوباره تبدیل به انسان می کند، در این میان قوی سیاه با خباثت دل از شاهزاده میبرد و قوی سفید چاره ای ندارد، جز اینکه با مرگ به آن آزادی حقیقی دست یابد.

نینا اما برای نقش انتخاب میشود! او تمام تلاشش را برای تبدیل شدن به ملکه قوها می نماید. اما مربی که نینا را از نظر جسمی خشک و بی روح می بیند، به او میگوید: گاهی کمال در رها کردن خویش است، خود را رها کن و با این رهایی هم خودت را و هم تماشاچی را شگفت زده کن! در این میان مربی با مقایسه نینا با دختری که نفر دوم و جانشین نیناست،بذر حسادت را در دل وی میپاشد!!!

نینا چیزی نمی بیند جز پیروزی، جز درخشش بر روی صحنه، نینا می خواهد قوی سیاه هم بشود، اما  قوی سیاه شدن چیزهایی می خواهد که او ندارد. او دختری تنها که به قول خودش حتی رابطه ای جدی با هیچ مردی نداشته! به شدت تحت سلطه مادری است درگیر عقده های روانی و سلطه جو! نینا حریم خصوصی ندارد، به حدی که گاهی مادرش تا صبح بالای سر او می خوابد و با عشق او را می پاید. اتاق نینا درست شبیه اتاق دختری 10 ساله آراسته شده ، با همان نمادهای کودکی، عروسک ها، رنگ های شاد !!  اما نینا  که خود هنوز قوی سپید است، می خواهد قوی سیاه شود،  آری او باید از دنیای سپید کودکی که شاید تمایلات تسلط جویانه مادر، باعث ماندگاری در آن شده بیرون بیاید، پس نمادهای کودکیش را دور میریزد، و تصورات جنسی گونه گون را در سر میپروراند!!! نینا که دچار خودآزاری است، با آسیب رساندن های جزئی به جسم خویش، شاید می خواهد کم کم به همان قوی سیاه نزدیک شود، قوی سیاهی که بدذات است، اغواگر است و فریبنده!!! نینا که دچار نوعی خیالبافی و روان پریشی است ، تصویرهایی میبیند که زاییده ذهن تنها، حسود، خیالباف، ترسان، سلطه پذیر، و حیران میان کودکی و بزرگی و سیاهی میباشد.

آری در نهایت نینا قوی سیاه می شود، وی که می اندیشد رقیبش را از سر راه خویش برداشته، با چشمانی پر خون قوی سیاه فریبنده ای میشود که همگان از دیدنش انگشت حیرت به دهان میگیرند، غافل از آنکه او در حقیقت خودش را غافلگیر کرده و سفیدیش را با ضربه ای بر وجود خویش سیاه کرده!! آری نینا که گویی خود بزرگترین رقیب خود بود! با درگیری خیالی، وسواس گونه و حسادت وار با رقیبش نهایت خودش قربانی شد، تا تبدیل به قوی سیاه شود !!            مریم7 بهمن 89