sunset park

Sunset Park

 

نشر افق اینبار با گرفتن حق ترجمه و چاپ جدیدترین کتاب پل استر آمریکایی، به خوانندگان ایرانی این شوق، لذت و فرصت را داده تا همزمان با چاپ  و توزیع کتاب در فرنگستان، ما نیز از خواندن کتاب بهره ببریم و با شعف به خویش بگوییم: همزمان با من هزاران هزار آمریکایی نیز در حال مطالعه این اثر دوست داشتنی هستند.

کتاب با ترجمه روان مهسا ملک مرزبان به بازار آمده، خوشبختانه حروف کتاب با بزرگی قابل ملاحظه و معقول و با کمترین میزان غلط تایپی چاپ شده و این عوامل دست در دست هم خواندن اثر را دلچسبتر کرده است.

قصه درباره زندگی عده ای جوان27،28 ساله است که شرایط سخت مالی و اقتصادی سبب گردیده، همگی در نیویورک  و در خانه ای خالی از سکنه که رو به خرابی و زوال میرود چند ماهی با هم زندگی کنند، جوانانی که هر کدام به نوعی دغدغه های مالی، عاطفی، جسمی ، خانوادگی، روانی و..... دارند.

یکی از این جوانان، دختری است مشغول نوشتن پایان نامه دکترا و درگیر خاتمه بخشی به رابطه ای عاطفی با مردی که دیگر برای او حس و حال سابق را نمی آفریند. دیگر همخانه، دختری است که جسمش از بارداری ای ناخواسته وارهیده، اما روح و ذهنش همچنان در گیر است و افسردگی چون سایه مهمان همیشگی اش. در این میان شخصیت کلیدی قصه، پسری است جوان و هوشمند که زندگی مرفه  و تحصیل در دانشگاه را به قصد تنبیه خویش در مورد حادثه مرگ برادر ناتنی اش رها کرده و به سختی روزگار میگذراند. وآخرین همخانه که به گونه ای سامان بخش این گروه 4 نفره در کنار هم بوده، کسی است که هنوز در شناخت هویت جنسی و امیالش در شک و تردید است.

آری همه این جوانان برای ما از خودشان میگویند، از احساسات و دغدغه هاشان، تنهاییشان و اینجاست که به خود می گویم: وه که چقدر دغدغه جوانان در همه جای دنیا شبیه به هم است! پل استر(نویسنده کتاب) با این روایت نشان میدهد که نیویورک و آمریکا بهشت آمال نیست و همه جای دنیا دغدغه ها و مشکلات تا حدودی شبیه به هم است . آری شاید بتوان گفت که خیلی هم مهم نیست که درکجای دنیا زندگی میکنیم، مهم این است که خودمان را بسازیم، آری خودمان را، روحمان را و بدانیم چه در نیویورک و چه در تهران، چه در محله سانست پارک و چه در محله ای از محله های تهران، مشکلات همان مشکلات است، با کمی بالا و پایین، مهم این است که قوی باشیم تا دغدغه ها برایمان خوره نشود! عشق، ازدواج، خیانت، دغدغه مالی، دغدغه شغلی، تنهایی و مسائل هویتی در همه جا هست. من باید قوی باشم، باید بدانم زندگی همین است! تجربه، تجربه و تجربه تا پیر شوم، پیر عقل شوم، خردمند شوم ، بزرگ شوم....

مریم2بهمن89

بپا نچایی!!

*دوستان ابراز لطف میفرمایند، و میپرسند چرا نمینویسی؟ یا چرا اینقدر کم مینویسی؟ میدانید میترسم با نوشتن زیاد کم کم خیال برم دارد که نویسنده ام و دچار افسردگی گردم!!!! آخر میدانید، چندی پیش سازمان بهداشت آمریکا در فهرستی بلند بالا مشاغلی را که صاحبانشان افسردگی بیشتری دارند، اعلام کرد، گویا نویسندگی در راس این مشاغل قرار گرفته است، البته این بنده حقیر میدانم که هیچ نیستم،گفتم مباد خیال خام برم دارد!!!!


*این سرمایی بودن هم دردسری شده است در این سرمای استخوان سوز، چند وقتی میشود که پهلوهایم چاییده است !! چند روز پیش که چاییدگی امانم را بریده بود و به زور کلیه بند و پهلو بند پشمی، درد را تسکین میدادم، فکر کردم که گاه نیز روح هامان میچاید!!! و باید روح را با همنشین و همصحبت نیک، سفر، کتاب، فیلم، تئاتر، و لذت های ناب زندگی گرم نگاه داشت تا روح دوباره سالم شود.


 *عادت به خواندن حوادث روزنامه ها ندارم، اما دو روز پشت سر هم،حوادث روزنامه ها توجهم را به خود جلب کرد، چرا که درباره دزدیدن زنان است، زنانی بیچاره که چون من حقیر فقیر سوار خودرو مسافربرهای شخصی شده اند، و راننده و همدستانش که نقش مسافر را بازی میکرده اند، پول، کارت اعتباری و طلاهاشان را غارت و سپس به آزار جنسی  و تجاوز به زنان پرداخته !! و دست آخر آنها را در خیابان رها کرده اند. ترس برم داشته که نکند خدای ناکرده، از این دست بلاها سر من بیاید، و اینجاست که ضرورت ماشین دار بودن، جهت حفظ امنیت، خود را نمایان میسازد!

 *و در آخر خبری فرهنگی : همشهری داستان ویژه بهمن ماه چاپ گردید!!!

مریم29 دی 89

 

the swine flue

*سال نو میلادی مبارک ! آرزوی قلبی من شادی، صلح و آزادی برای همه ملل جهان است.


*گل شب بو در این فصل فراوان است، بخرید، بر روی میزهاتان بگذارید و از بو و زیبایی سپیدش فراوان لذت ببرید!

 

*Neurotics build castles in the sky. psychotics live in them. psychiatrists collect the rent !!!!!

 

*نمایش آنفلونزای خوکی را به تماشا نشستیم، داستان درباره پزشکی است که توسط گروهی به کنترل و گونه ای تکثیر بیماری آنفلونزای خوکی میپردازد، پزشکی که تصور می کند بر همه امور از جمله بیمارانش کنترل دارد، کم کم پی میبرد که تنها مهره ای است که توسط  عده ای بازی داده میشود، مهره ای برای تکثیر تاسف برانگیز بیماری آنفلونزای خوکی! آنفلونزا در این نمایش تنها نمادی است از گرفتاری و یا دلمشغولی هایی که توسط عده ای و با سیاست خاصی وارد زندگی مردم می شود، تا مردم با مشغول شدن به آن، به مشکلات جدی تر و موضوعات اساسی تر زندگیشان نیندیشند، بیماری همه گیری که شاید بتوان با تفکر و اراده راسخ از چنگش گریخت! موسیقی کار خوب بود، بخشی از موسیقی توسط گیتاریستی جوان، هنرمندانه در کنار صحنه اجرا میشد. بازی ها خوب و کار خسته کننده نبود. به امید ریشه کنی انواع آنفلونزا در این مملکت.

 

مریم11 دی89