بهار90


 سلام بهار رو از دست ندید که هوا  بدجوری خوبه، هواخوری و کتابخونی و پیاده روی و.........  یاد یکی از دوستانم افتادم، دوست شیرازیم میگفت: بهار گربه مستونه............

 و اینک بهار و  پیشنهادهای مست و شنگولی من :

زیر آفتاب خوش خیال عصر-جیران گاهان( مخصوص عاشق پیشه ها)

گریز دلپذیر-آنا گاوالدا ( مخصوص کسانی که خواهر و برادر دارند و دلشان برای روزهای خوش گذشته تنگ گشته است.)

بادبادک ها-رومن گاری ( پیشنهاد ویژه،  بسیار دوست داشتنی، خواستنی و خواندنی.)

جزیره سرگردانی ، و ساربان سرگردان-سیمین دانشور(مخصوص روشنفکرهای مذهبی!)

و..........................گربه مستون به قول عزیز دوست شیرازی من!

 

مریم27 فرودین

 

جدایی نادر از سیمین

برای نادر به خاطر معرفتش

برای سیمین و خود خواهی اش

و برای ترمه  و اشکهایش

جدایی نادر از سیمین، اصغر فرهادی

 

طلاق موضوعی است که این روزها به گونه ای دامن بسیاری از خانواده های ایرانی را گرفته است، جدایی و یا حتی طلاق زن و مردی که با مهر پیوند شراکت در خوشی و ناخوشی همدیگر را بسته اند، آنقدر پیچیده، فلسفی، بحث بر انگیز و در عین حال ساده است، که همیشه موضوع جذابی برای هنرمندان بوده است، کافی است پیوند بسته شود و حلقه پیمان بر دست، آیا حقیقتا آدمی این موجود دوپا که در بسیاری از موارد و حتی در اوج عاشقی نیز به خود، و نیازهای خود در مرحله اول می اندیشد، می تواند در تجربه و کسب لذت های عالم با دیگری شریک شود؟ و در اصل سوال این است که آیا می تواند نیازهای خود را در راستای نیازهای دیگری قرار دهد؟ و اگر پاسخ آری است، میتوان گفت که جدایی و طلاق به گونه ای نقطه تصادم این همخوانی و همراهی نیازهاست! اصغر فرهادی با هنرمندی تمام قصه زن و مردی را روایت می کند، که زن قصد مهاجرت از ایران را دارد، چرا که می خواهد خودش ، همسرش و بیش از پیش دخترش بهتر زندگی کنند، و شوهرش که پیمان معادی با هنرمندی نقشش را بازی کرده است، مخالف این مهاجرت است، چرا که پدری پیر دارد، پدری که آلزایمر او را آنقدر شکننده کرده است،که بارها و بارها اشک برچشمانمان می آورد و آینده خود و حتی شاید پدران و مادرانمان را به گونه ای در تنهایی، بی دفاعی و نهایت خط زندگی او می بینیم! آری من در همین ابتدای قصه پر پیچ و خم، موضع خویش را مشخص کردم، من با نادر هستم و چرا سیمین تا این حد خود خواه است!!!؟؟ البته گاه می اندیشم، آدمیان که تنها یکبار زندگی می کنند، محقند تا بهترین زندگی را داشته باشند و شاید سیمین اینگونه می اندیشد!! در این میان و با ترک خانه توسط سیمین، نادر و ترمه دست به دامن پرستاری میشوند که مراقبت از پدر آلزایمری را به عهده بگیرد و در اینجاست که پای شهاب حسینی و ساره بیات   به قصه باز می گردد، و قصه در قصه می پیچد و این بار روایت زندگی دیگری آغاز میشود، که گره خورده است با این جدایی و چنان این قصه ها در هم می تند، که شما استادی اصغر فرهادی را تایید کرده و همه خرس های طلایی، نقره ای، سفید، سیاه و شیری عالم را برای این جوان هنرمند از شیر مادر حلال تر فرض می کنید! آری از اینجاست که تعلیق، دروغ، قضاوت، ترس، تنهایی، فقر، درد و ترس از پایداری و مبارزه، وارد قصه می شوند!! آری زندگی، تنها زندگی نادر و سیمین نیست، زندگی فلاکت بار زن و مرد دیگری نیز هست، و نمی دانید شهاب حسینی چه میکند در نمایش این فلاکت، دست مریزاد! دست مریزاد، دست مریزاد!!! یکبار برای دیدن این فیلم به سینما رفته ام ولی یکبار دیدن کم است، من دوباره به تماشای این اثر متعالی خواهم نشست!!! مریم7 فروردین1390