مردک ترسوی تنبل شکمو!

گاهی که مردم را در مقابل خود و در یک مکان عمومی می بینیم به این فکر می کنیم که در ذهنشان چه می گذرد؟و آرزو می کنیم که ای کاش می توانستیم ذهن این مردم را بخوانیم؟! برای پاسخ به این سئوال من آنچه را که امروز صبح و در حین نیم ساعت پیاده روی در پارک ،ذهنم را به خود مشغول کرده بود،بی هیچ کم و کاست در اختیارتان می گذارم :

هر روز صبح در پارک مرد میانسالی رو می بینم که لباس ورزشی پوشیده،کفش ورزشی پاش کرده ،ولی رو نیمکت نشسته و به مردم نگاه می کنه،اوایل فکر میکردم،نشستنش موقته و پس از رفع خستگی پامیشه و ورزش میکنه،ولی با کمی دقت متوجه شدم که در نیم ساعتی که من در پارک هستم، اون آقا رو نیمکت نشسته و فقط هر چند دقیقه یکبار، نیمکتشو عوض میکنه. به نظر میرسه این آقا که اونقدر پیر نیست که بشه لقب پیرمرد رو بهش داد ، مرد تنبل شکموی ترسوییه . مردیه با قد متوسط و شکم گنده ، کلاه لبه دار به سر داره (cap) ، عینک آفتابی به صورتش زده و از دستگاه پخش موسیقی، موسیقی گوش میده، تنبله چرا که میاد پارک و با وجود چاق بودن ،ورزش نمی کنه،شکموست چون شکم بزرگی داره و فکر میکنم از زنش میترسه،چرا که اگه به میل خودش به پارک میومد باید ورزش میکرد،پس وقتی به پارک میاد و صبح به اون زودی رو نیمکت لم میده،نشونگر اینه که کسی( مثلا زنش) مجبورش کرده که بره پارک و ورزش کنه تا لاغر بشه و از اونجایی که ترسو هست، به زنش نگفته که من تنبلیم میاد کله سحر بلند شم و برم پارک،مردک ترسو از ترس غرغر زنش به پارک میاد ولی ورزش نمیکنه ! لم میده رو نیمکت و به موسیقی دلخواهش گوش میده و هروقت که آفتاب رو نیمکت افتاد ، جاشو عوض میکنه و به سوی نیمکتی که در سایه است میره،و زنش که خیال می کنه شوهر بی نواش داره ورزش میکنه صبحها بعد از اینکه مردتنبل ترسو به خونه بر میگرده با صبحانه ای مفصل از شوهرش پذیرایی میکنه ،در حالی که فکر میکنه چرا شوهرم لاغر نمیشه؟ این که هر روز داره میره پارک و ورزش میکنه؟! و مردک هر روز در پارک در حالی که لمیده و از زیر عینک آفتابی به مردمی که دارن ورزش میکنن نگاه میکنه به این فکر میکنه که چه زن ساده لوحی داره !

مریم 28 تیر 88

شش و بش!

من به خواهرزاده ها و برادرزاده ام میگم جوجه ! آخه همشون مثل جوجه کوچولو، ناز و بامزه هستن! چند روز پیش کنارشون بودم و داشتم سرگرمشون میکردم.بهشون گفتم :    " بلدین چشمک بزنید؟ " یکیشون شروع کرد به باز و بسته کردن جفت چشماش! اون یکی،دستشو گذاشت رو یه چشمش و چشم دیگشو باز و بسته کرد!! خلاصه دردسرتون ندم، هیچ کدومشون بلد نبودن چشمک بزنند و چشمک زدنشون شد مایه خنده من و خودشون!همون موقع بود که یادم اومد به بچه گی های خودم،به نوجوونی هام.یادم میاد من هم وقتی بچه بودم،انجام بعضی کارها برام فوق العاده مهم بود،اونقدر که براش وقت میذاشتم و تمرین میکردم،یکی از اون کارها ،چشمک زدن بود،نمی دونید چقدر تمرین کردم تا سرانجام تونستم چشمک بزنم،وقتی به این فتح بزرگ نائل شدم ، مدام جلوی آینه می ایستادم و به خودم چشمک میزدم،یادم میاد یه بار هم به پسر همسایمون که خیلی دوستش داشتم،چشمک زدم و کلی مشعوف بودم از اینکه منم میتونم چشمک بزنم!! ابرو بالا انداختن هم هنر دیگری بود که در آن دوران تلاش می کردم که بیاموزم، یادمه یکی از همکلاسی هام که بلد بود ابرو بالا بندازه،همیشه به ما پز میداد و برامون ابرو بالا می انداخت! تا اینکه من هم با کلی تمرین ،تونستم یه ابرومو بالا بندازم و چه شادمان شده بودم!! همون روزها بود که برای بابام ابرو بالا انداختم،بابا جان هم دعوام کرد و گفت: "این کارا چیه؟ مگه دختر ابرو بالا میندازه؟" من هم در دلم(در ذهنم) در جوابش گفتم:" خبر نداری به پسر همسایه چشمک هم زده ام!!!! سوت زدن،آدامس باد کردن،و بشکن زدن هم از کارهایی بود که در کودکی و نوجوانی سخت با همسالان در آموختنش رقابت می کردیم تا سرانجام آموختیمش.یادم می آید 14-15 ساله بودم که ازتماشای بابا جان که تخته نرد بازی می کرد،این بازیو آموختم ،انقدر خوشم اومده بود که با خواهرم که او هم تازه این بازی رو آموخته بود،ساعت ها نشستیم و تخته نرد بازی کردیم(جفت شش!شش و بش!)بابا جان دو روز دندان بر روی جگر گذاشت،روز سوم،دعوایمان کرد،آن هم چه دعوایی!!گفت: " آخه مگه دختر تخته بازی میکنه؟؟؟این کار مردونس،در شان خانم هایی مثل شما نیست." "  ودیگر از آن روز تخته بازی نکردیم،و شدیم همان خانم هایی که پدر جان تعریفش را برایمان کرده بود،دخترهایی که چشمک نمی زنند،تخته نرد بازی نمی کنند،ابرو بالا نمی اندازن!سوت هم نمی زنند.در یک کلام خانمی شدیم برای خودمان!! اما من شک ندارم که اگر دختری داشته باشم، او می تواند،تخته نرد بازی کند،ابرو بالا بیندازد،چشمک بزند وگاهی  هم سوت !! در حالی که هیچ از خانمیش کم نخواهد شد!

مریم14 تیر88

درباره الی

درباره الی ......

درباره الی فیلمی از اصغر فرهادی،کارگردان با شعوری که به شعور مخاطب احترام میذاره و مجال اندیشیدن رو به تماشاگر فیلم میده.فیلم موضوع پیچیده ای نداره،اما همین موضوع ساده با مهارت و با مفاهیمی چون دروغ،قضاوت،پیشداوری،خیانت،تعهدو......به چالش کشیده شده . بازی بازیگرها به گونه ای طبیعی و عالی است، که گویی شما فیلم نمی بینید ،بلکه گوشه ای از زندگی چند خانواده رو با دوربینی مخفی رویت می کنید.آدم های فیلم خود من و شما هستیم،روابط،روابط من و شماست،دروغ ها،شادی ها،قضاوت ها ،غصه ها و تصمیم گیری ها خود خود زندگی است، بی هیچ کم و کاستی! فیلم روایت من و شماست ،روایت دروغ هایمان،قضاوت هایمان و در یک کلام زندگی مان. در این روزگار بی رونقی سینماکه فیلم های گیشه پسند و بی محتوایی چون اخراجی ها وده ها فیلم بی سر و ته دیگر یکه تازی می کنند! از تماشای این فیلم دیدنی و تفکر برانگیز غافل نشید!

پی نوشت: باز هم تنها به سینما رفتم.چند وقته تنها به سینما میرم.تنها سینما رفتن سخته!

مریم9 تیر 88