تابستان 90

سلام 

یکی دو روز دیگه بهار خانم هم  میره و تابستون داغ داغ سر میرسه،کلا تابستان فصل ددر است و  برای منی که چون خرس ترجیح میدهم زمستان بیشتر در منزل و در خواب زمستانی به سر برم، تابستان فصل جهش و جوشش است، به هر حال تابستان امسال را از دست ندهید، تا میتوانید غذاهای خوشمزه بخورید، ورزش کنید، تئاتر ببینید، سینما بروید، استخر بروید(شنا هم نکردید، مهم نیست ! آب بازی کنید ! )، با دوستانتان برنامه بگذارید و بگردید، خرید کنید، هدیه دهید، سفر بروید، پول درآورید، مهمانی بروید، دوست بگیرید، از لحظه لذت ببرید و بدانید شاید در همین تابستان بهترین، دل انگیزترین و لطیفترین اتفاق زندگیتان رقم بخورد! خوش باشید، کتاب بخوانید، مجله ها را ورق بزنید، کانال های ماهواره را بالا پایین کنید، مستند ببینید، لم دهید بر روی مبل و بی خیال عالم شوید، غصه ها را به قصه ها بسپارید و بدانید خوشبختی آن چیزی نیست که منتظرید کسی بیاورد به زندگیتان، خوشبختی همین امسال تابستان است، قدرش بدانید!

 

مریم30 خرداد90

تلگرافی!

*هیچ شک نکنید که نگاشتن به قول ویرجینیا وولف عزیز اتاقی از آن خود می خواهد، آری باید دلت از بابت خیلی چیزها قرص باشد تا بتوانی بنگاری اندیشه هایت را !

 

*چند صباحی است که از دنبال کردن اخبار بویژه سیاسی اش روگردانده ام ! باور کنید آسوده تر خواهید بود، به جایش با کودک فامیل بازی کنید، کتاب بخوانید، فیلم ببینید، تئاتر تماشا کنید، باغبانی کنید، خرید بروید( بویژه ساعت قشنگ قشنگ بخرید : ) و تا میتوانید از  زندگی حظ ببرید.

 

*تئاتر گلن گری گلن راس را در تماشاخانه ایرانشهر به تماشا بنشینید، قصه من و شماست که گاه برای گذران زندگی در این زمانه کارها میکنیم، حقه ها سر هم می کنیم، دروغ ها می گوییم، قصه من و شماست که گاه چون روزگار برما سخت میگیرد، برای سرخ نگه داشتن رویمان سیلی ها میزنیم بر صورت خود و دیگر مردمان، قصه من و شماست که روزگار بر ما جفا میکند، که حقمان را می خورد که گاه چونان موجود بی ارزشی تهدیدمان میکند و ما....... دیدنش خالی از لطف نیست.

 

*فیلم مادر مرحوم علی حاتمی را دیدم، از آن فیلم هاست که دیدنش را  با هیجان توصیه میکنم، برای فهم مفهوم پیچیده  مادر و برای درک خانواده، بی نظیر است این شاهکار تاریخ سینمای ایران.

 

*و من  هر روز که میگذرد، شگفتی های بیشتری را در اطرافم میبینم و به خود می گویم: زندگانی شاید کشف  همین شگفتی هاست، کشف آدمها و باز به خود یادآوری میکنم که دیگران را همانطور که هستند دوست بدارم.

 

*و نکته آخر اینکه یکی از راههای شناخت آدمها  قراردادنشان در موقعیتهای نامتعارف است، مثل من و همکارانم که هفته پیش در آسانسور ماندیم،11 نفری بودیم،  یک آقا و 10 دانه خانم چون در و یاقوت با نظم و ترتیب..... : )  بله واکنش آدمها در همان 10 دقیقه گیرافتادن در آسانسور ، نشانگر شخصیتشان بود، یکی خنده های هیستریک میکرد،  هوچی گری میکرد، دیگری سعی در ارتباط با بیرون داشت، یکی ترسیده بود و با صدای بلند و عصبانی به دیگران امر میکرد تا ساکت باشند و سخن نگویند، یکی می خندید، یکی ، یکی، یکی....یکی بود یکی نبود ، آری هر کسی داستانی بود، در نوع خود بی نظیر و شگفت انگیز.

مریم21 خرداد1390

سفر به سرزمین بختیاری

سفر به سرزمین بختیاری ،

برای آدمی چو من که آنچنان اهل طبیعت نوردی نیست و ترجیح میدهد وقتش را به سیر ابناء تاریخی بگذراند، سفر به چهار محال و بختیاری تجربه لذت بخشی بود، طبیعت این مادر دل انگیز در فصل اردیبهشت زیباترین چهره خویش را به ما نمایاند و انرژی بکری نصیب من و همسفرانم کرد، که قطعا تا چند وقت مرا همچون شیرهای بختیاری، استوار نگه خواهد داشت.کوهرنگ مقصد نهایی ما بود و دشتها،کوه ها ، دامنه ها ، تپه ها، آبشارها و چشمه سارها جولانگاه ما، کوهرنگ گویی بر روی آب بنا شده است، سرزمینی آباد و خرم که لاله های واژگونش در دامنه زردکوه دلبری میکردند ! لاله ها تنها دلبرکان من در این سفر دوست داشتنی نبودند، شیرهای سنگی نیز بر سر قبرهای درگذشتگان خودنمایی میکردند، و مرا سخت به وجد می آوردند، شیرهایی زیبا، قوی و مهربان، نمادهایی از زندگی و هویت بختیاری ای که در خاک آرام گرفته بود، و این دلبری و کرشمه تا بدانجا پیش رفت که دلم خواست بر سر مزار من نیز شیر سنگی ای بایستد، و به آیندگان بنماید که من که بوده ام و از آنجا که حرفه من، چون دلاور مردان و زنان بختیاری جنگاوری و کشاورزی و دامداری نبوده است، شاید حکاکان بر شیر سنگی قبرم تصویر کتاب و قلم را حکاکی کنند ! و جایتان بسی خالی کوچ ایلات و عشایر را دیدیم، وه چه زیبا بود، و بر زیر سیاه چادرهایشان بنشستیم، چاق سلامتی کردیم، و چشممان بر جمال دخترکانشان روشن شد و چه زیبارویانی هستند این کوه نشینان خاکی، زیبایان دامنه های زردکوه ! و گاه و بیگاه فقر صورت خود را از لای این سیاه چادرها به ما نشان داد ، و ما فقر مادی و فرهنگی را به چشم خود دیدیم و من به خود آمدم و دلم خواست تا ذره ای باشم برای کمک به غنای کودکان ایلات و عشایر، برای دلبرکانی که گاه غم را در چشمانشان میدیدی و گاه شادی بی حصر را  !  آری چه بسیار این سرزمین جا دارد برای کار !

 

مریم24 اردیبهشت1390