پاچه خواری!!

*یه نصیحت !! کتاب به کسی قرض ندید،اگر هم می دید، اسم کتاب ،کسی که اونو قرض گرفته و تاریخی که کتابو ازتون گرفته یادداشت کنید،چرا که خیلی وقتا یادتون میره کتابتونو به کی دادید واونوقت باید مثل من بیچاره ! بیفتید دنبال پس گرفتن کتاباتون از اینو اون! 

 

*پاچه خواری همیشه هم بد نیست ، طوری که بعضی وقتا، من با بابا سر این که بیشتر پاچه خواری کنم! به رقابت می پردازم !!!!و از اونجایی که در حین پاچه خواری ، اعضای خانواده دور هم جمع میشن،همه برای پاچه خواری بیشتر به رقابت می پردازن! و اون وقته که مامان میگه:"آخه مگه یه گوسفند 4 تا پاچه بیشتر داره!"  

 

*بعضی وقتا فکر می کنم من با خواهرم خیلی فرق دارم، مخصوصا وقتی سر مسائل مذهبی و یا سیاسی بحث می کنیم ،و این جور وقتاس که حس می کنم اختلاف عقیده مخصوصا اگه خیلی شدید باشه محبت و مهر منو نسبت به اون کم می کنه !!!! باور کنید این مسئله برای خودم هم ناراحت کنندس ،ولی یه واقعیته ! و از اینجاست که خانما وآقایون دم بخت!!!حین جفت گیری!! باید دقت کرده و آدمی  رو انتخاب کنند که مسیرفکری نزدیکی بهشون داشته باشه،چرا که تفاوتهای فکری آنچنانی!!روز به روز مهر آدمارو به هم کم می کنه و زندگی بدون علاقه یعنی هدر دادن عمر!

مریم 8 بهمن 87

دست دادن!

دیشب مهمون داشتیم،پسرعموهام با زنو بچه هاشون ! وقتی رفتم به استقبالشون، با خانوماشون دست دادم بعد رو کردم به خانوماشونو گفتم: " پسربچه هاتونم هنوز مرد نشدن میشه باهاشون دست بدم ! " بعد دیدم با همه دست دادم جز با پسرعموهام که بابای اون پسر بچه ها هستن! پس رو کردم به پسرعموها و گفتم: " ای بابا این چه رسمیه که فقط با خانما دست بدیم! "  و دستمو دراز کردم طرفشون ! یکیشون با اکراه دست داد،اون یکی هم دست نداد!! تصور کنید من دستمو به طرفش دراز کردم ،چند ثانیه دستمو وسط زمین و آسمون نگه داشتم،اما دست نداد و من که اشک تو چشمام جمع شده بود ، دستمو انداختم پایین و با ناراحتی گوشه ای نشستم !! تصور کنید در مقابل کلی آدم دستتون رو به سمت پسرعموتون دراز کنید و اون دستشو جلو نیاره ! نمیدونم هرکسی برای خودش عقیده ای داره اما از نظر من دست دادن اونم با پسرعمویی که برای من حکم برادر بزرگترو داره امر کاملا طبیعی ایه !!! نمی دونم چرا این روزا انقدر دل نازک شدم ، باید دیشب بودید و می دیدید چه سان اشک تو چشمام جمع شده بود.

مریم 5 بهمن 87

آزادی؟!

صحنه اول: میدان آزادی !

دارم از اینور میدون میرم اونور تا سوار تاکسی بشم و برم خونه، غروبه و من خسته! مشغول افکارمم ، که ناگهان 3 مرد از روبروی من به سمت من میان،حرکتی به خودم میدم تا باهاشون برخورد نکنم !رد می شم، در حالی که یکیشون با صدایی آهسته میگه:جووون، بخورمت! برمیگردم که چیزی بگم ولی رد شدن !کمی نگاشون میکنم و راهمو ادامه میدم! لازم به توضیحه که هیچ آرایشی نداشتم،عطرنزده بودم و سرم پایین بود!!

صحنه دوم: پارک وی!

منتظر تاکسی هستم ، هر تاکسی یا مسافرکش شخصی که رد میشه داد می زنم: "آزادی،آزادی" اما گویی هیچکس  سمت آزادی نمیره!! یه رنو جلو پام بوق میزنه،شک می کنم مسافرکش باشه،میگم : "آزادی" میگه : "بیا بالا" ،مسافر نداره،پسر جوونیه، به همین دلیل میرم سمت در عقب ! قفله !میگه : "بیا جلو "،میگم : "در عقبو باز کنید "با اکراه در عقبو باز می کنه،رو صندلی میشینم. صندلی عقب پر وسایلشه،کیف،کتاب و.... به زور کنار اون وسایل خودمو  جا میدم !ولی چیزی نمیگم،شروع میکنه به حرف زدن،میگه: " من دو سه  تا شغل دارم، ببخشید صندلی شلوغه ".هیچی نمیگم.از تو آینه نگام میکنه ،اخم میکنم!!!و تمام مدت بیرونو نگاه میکنم که چشمم تو چشمش نیفته،گردنم درد گرفته!! لازم به توضیحه که مانتوی اداری تنم بود،آرایش نداشتم و عطر نزده بودم!!!

صحنه سوم:داخل تاکسی به سمت آزادی!!

من عقب تاکسی کنار2 مرد نشستم!مردی که کنار منه خیلی گندس!!و برای اینکه راحت تر باشه دستشو میندازه پشت من!!!!!البته دستش رو لبه صندلی قرار داره و اصلا به من نمی خوره ،اما احساس بدی دارم ،تمام مدتی که داریم به سمت آزادی میریم! نگران اینم که نکنه دستش به تن من بخوره !! احساس می کنم به حریم شخصیم تجاوز شده، به خودم میگم بهش بگم دستشو برداره یا نه؟ ولی چیزی نمیگم و این ترس تا وقتی از تاکسی پیاده شم با منه!!!

مریم اول بهمن ماه 87