من یک زنم

من یک زنم و زنانگی من بی لاک ناخن چیزی کم دارد!! من یک زنم و تنها منم که میدانم چه سان خود رابیارایم. در حالی که سرخاب بر گونه هایم میزنم  ، دلم می خواهد خود را در آینه بنگرم و زنانگی من چیزی کم دارد اگر ناخن هایم را نیارایم !!! النگوهایم را به دستهایم می آویزم ، دستهایم را تکان می دهم ،چه صدای دلپذیری دارد النگوهایم! از مادرم میخواهم گردن بند طلایم را به گردنم اندازد،در حالی که آرزو می کنم ای کاش مرد زندگیم را یافته بودم تا همینک او گردن بندم را می آویخت !! من یک زنم و تنها من میدانم که چه شکوهی دارد لحظه ای که مردی گردن بندت را می آویزد !!! موهایم را شانه میزنم ،دلم می خواهد باد در موهای خرمایی ام بپیچد ! تنها من میدانم که چه رایحه دلنوازی دارد موهایم !!!گوشوارم را بر دو گوشم می آویزم و دوباره به آینه می نگرم.کفش هایم!کفش های تق تقیم را به پا می کنم،مادرم میگوید :"مریم چه زیبا شده ای" میخندم و دلم می خواهد مرد زندگیم را یافته بودم تا او به من میگفت:"مریم چه زیبا شده ای" من یک زنم و تنها من میدانم که زنانگیم بی مرد چیزی کم دارد!!!!

مریم 20 بهمن 87

پشت درب شکستنی است٫آهسته باز شود!!!

امروز رفته بودم استخر! تو محوطه بیرونی استخر بر روی درب آسانسور یه کاغذ چسبونده بودن ،با این مضمون:"ظرفیت 1 نفر ،بیشتر از 1 نفر خطر سقوط دارد!!!!!" احتمالا قبل از این اطلاعیه ،اطلاعیه ای با این مضمون بر روی درب آسانسور زده شده بوده:" ظرفیت 1 نفر! "و از اونجایی که مردم معمولا به این نشونه ها توجه نمی کنن! متصدیان استخر اینبار با حربه خطر سقوط درخواستشونو مطرح کرده بودن !!!! یاد بچه گی هام افتادم،بعدازظهرها خواهرای بزرگترم می خوابیدن و من شیطونی می کردم،گاهی بدو بدو وارد اتاقی می شدم که خواهرام توش خوابیده بودن!و درب اتاق رو محکم بهم می زدم!خواهرام هرچی میگفتن، مریم ما خوابیدیم آرومتر بازی کن !گوشم بدهکار نبود!!!تا اینکه یه بعدازظهر وقتی داشتم بدو بدو سمت اتاقشون میرفتم،نگاهم به نوشته ای افتاد که روی درب زده بودن!!!نوشته این بود:"پشت درب شکستنی است ،لطفا درب را آهسته باز کنید"!من تمام اون روز بعدازظهر وقتی حین بازیم میرسیدم به اتاقی که خواهرام داخلش خوابیده بودن یواش درب رو باز میکردم ،پشت درب رو نگاه می کردم ودوباره آهسته درب رو میبستم   ، با اینکه میدیدم شکستنی پشت درب نیست،ولی هر بار که حین بازی به اتاقشون میرسیدم درب رو یواش باز میکردم و پشت درب رو نگاه میکردم!!!تا عصر که خواهرا از خواب پاشدن و من طلبکارانه رفتم سراغشون و گفتم پشت درب که چیزی نیست ! چرا نوشتید شکستنی آهسته باز شود؟؟؟!!!خواهرام گفتن:"آخه وقتی به زبون خوش بهت میگیم دربو آهسته باز کن و ندو ،گوش نمیکنی!ولی با این کار حداقل امروزو راحت خوابیدیم!!!" امروز وقتی این یادداشتو رو درب آسانسور استخر دیدم،یاد بچگیم افتادم و اینکه گاهی این خودمونیم که باعث میشیم بهمون دروغ بگن!!!!!  

مریم 18 بهمن 87

مثل یه خانم واقعی!

چند سال پیش وقتی تو خیابونا، خانم هایی رو می دیدم که مشغول رانندگی بودن، با حسرت نگاشون می کردم و به خودم میگفتم :"میشه منم یه روز صاحب ماشین بشم؟ میشه رانندگی کنم؟"5 سال پیش رفتم آموزشگاه رانندگی و تصدیق گرفتم! بعداز گرفتن تصدیق به بابا گفتم:" میشه لطفا ماشینتونو بدین تا منم رانندگی کنم! "بابا جون هم نه گذاشتو نه برداشت وگفت:"نه بابا جان من به رانندگی تو اعتماد ندارم ،هر وقت راننده شدی و مثل من رانندگی کردی ماشین بهت میدم"و ازاونجایی که من ماشینی نداشتم که تمرین کنم ،راننده نشدم و باباجان هم هیچ گاه به من ماشین ندادند!!! 5 سال سپری شد.مریم درسشو تموم کرد!سر کار رفت!و تصمیم گرفت که ماشین بخره!دوباره مخالفتها شروع شد،بابا میگفت:"مریم جان!من که راننده شما هستم ،هرجا بخوای بری من میبرمت!منم نبودم با تاکسی یا آژانس میری!"من گفتم:"بابا جان من آزادیم با داشتن ماشین بیشتر میشه!من دلم می خواد خودم رانندگی کنم!من از اتوبوسهایی که تابستون توش بوی عرق میاد و زمستون انقدر آدم توش میچپن که جا نداره نفس بکشی خسته شدم!"بابا گفتند:"مریم جان تو که با تاکسی اینور اونور میری ،منم که هرجا بخوای میبرمت!"من گفتم :"بابا جان تاکسی هم دردسرای خودشو داره"بابا گفتند:"عزیز دل بابا الان که من رانندتم!بعد هم که شوهر کنی!شوهرت رانندت میشه!!!!!!!"من گفتم:"بابا جان من میخوام راننده خودم باشم !!! نمیخوام به کسی محتاج باشم!میخوام خودم رانندگی کنم!"واین بحث های طولانی بین باباجان و من ادامه داشت و اوضاع وقتی بدتر میشدکه خواهرها و مامان جان هم میگفتند:" مریم ما نگرانت میشیم ماشین دردسر داره"سرانجام همزمان با همه مخالفتها با پول خودم یه ماشین خریدم!!!! ومن که تا الان 5 سالی میشد رانندگی نکرده بودم ، شروع کردم به رانندگی!!ولی اینبار با ماشین خودم! بابا کنار دستم میشینه تا من کمی راه بیفتم، بعد از چند جلسه بابا به مامان گفت:" هنوز اشتباه داره ولی فکر نمیکردم انقدر خوب رانندگی کنه!!!!" شاید براتون عجیب باشه ولی از وقتی رانندگی میکنم، اعتماد به نفسم چند برابر شده!دیگه به کسی محتاج نیستم! این ماشین خودمه! وه چه لذتی داره !! حالا میتونم مثل یه خانم واقعی از در خونه بیام بیرون،سوار ماشین بشم و سرکاربرم !در حالی که زمستونا سردم نمیشه و تابستونا عرق نمی کنم!حالا تو راه میتونم به موسیقی گوش بسپارم و با آسایش خیال به آرزوهای بعدیم بیاندیشم!! حالا دیگه به هیچ خانمی که تو خیابون رانندگی میکنه با حسرت نگاه نمیکنم!چراکه خودمو جزوی از اونا میدونم ، البته گاهی بالاتر از اونا چرا که برخی از اون خانما ،شوهر یا پدرشون براشون ماشین خریده! ولی من خودم خریدم!!!!حالا احساس میکنم چقدر زندگی شیرین تره و من چقدرخوشحالتر! ومن مثل یه خانم واقعی زندگی میکنم!!!!  

 

 

مریم 17 بهمن 87