آزادی؟!

صحنه اول: میدان آزادی !

دارم از اینور میدون میرم اونور تا سوار تاکسی بشم و برم خونه، غروبه و من خسته! مشغول افکارمم ، که ناگهان 3 مرد از روبروی من به سمت من میان،حرکتی به خودم میدم تا باهاشون برخورد نکنم !رد می شم، در حالی که یکیشون با صدایی آهسته میگه:جووون، بخورمت! برمیگردم که چیزی بگم ولی رد شدن !کمی نگاشون میکنم و راهمو ادامه میدم! لازم به توضیحه که هیچ آرایشی نداشتم،عطرنزده بودم و سرم پایین بود!!

صحنه دوم: پارک وی!

منتظر تاکسی هستم ، هر تاکسی یا مسافرکش شخصی که رد میشه داد می زنم: "آزادی،آزادی" اما گویی هیچکس  سمت آزادی نمیره!! یه رنو جلو پام بوق میزنه،شک می کنم مسافرکش باشه،میگم : "آزادی" میگه : "بیا بالا" ،مسافر نداره،پسر جوونیه، به همین دلیل میرم سمت در عقب ! قفله !میگه : "بیا جلو "،میگم : "در عقبو باز کنید "با اکراه در عقبو باز می کنه،رو صندلی میشینم. صندلی عقب پر وسایلشه،کیف،کتاب و.... به زور کنار اون وسایل خودمو  جا میدم !ولی چیزی نمیگم،شروع میکنه به حرف زدن،میگه: " من دو سه  تا شغل دارم، ببخشید صندلی شلوغه ".هیچی نمیگم.از تو آینه نگام میکنه ،اخم میکنم!!!و تمام مدت بیرونو نگاه میکنم که چشمم تو چشمش نیفته،گردنم درد گرفته!! لازم به توضیحه که مانتوی اداری تنم بود،آرایش نداشتم و عطر نزده بودم!!!

صحنه سوم:داخل تاکسی به سمت آزادی!!

من عقب تاکسی کنار2 مرد نشستم!مردی که کنار منه خیلی گندس!!و برای اینکه راحت تر باشه دستشو میندازه پشت من!!!!!البته دستش رو لبه صندلی قرار داره و اصلا به من نمی خوره ،اما احساس بدی دارم ،تمام مدتی که داریم به سمت آزادی میریم! نگران اینم که نکنه دستش به تن من بخوره !! احساس می کنم به حریم شخصیم تجاوز شده، به خودم میگم بهش بگم دستشو برداره یا نه؟ ولی چیزی نمیگم و این ترس تا وقتی از تاکسی پیاده شم با منه!!!

مریم اول بهمن ماه 87

نظرات 5 + ارسال نظر
سپیده سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:28 ب.ظ http://gomshodedarkhial.blogsky.com

اینها همه از مزایای دختر بودنه اونم تو جامعه‌ی ما...

و اینجا هم از اون لحظاتیه که می‌گم منه دختر آرزو می‌کنم پسر می‌بودم! البته اگر قرار بود این‌قدر پست می‌بودم مثه پسرهای طرفت همون بهتر که دخترم!

:)ممنون.به امید روزهای بهتر دست کم برای فرزندانمون!!

Reyshop چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.reyshop.ir

سلام
بـزرگتـریـــن و جــامـع تـریــن فـروشــگاه ایـنتــرنتــی ایــران
بـا بـیش از 1000 عنـوان از محصـولات بـرتـر و مختـلف
 همراه با گارانتی تعویض و ارائه بهترین کیفیت
از فروشگاه اینترنتی ما دیدن فرمائید

http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com

یک بنده ی خدا چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:04 ب.ظ http://harjmarj.blogsky.com

حقیقت همیشه تلخه ... این مسائل زیاده ... ای کاش جامعمون یکمی ...
به امید روز ی که آدم ها به هم احترام بیشتری بگذارند ...

به امید احترام بیشتر :)

یک بنده ی خدا جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ http://harjmarj.blogsky.com

داشتم از این ورا رد می شدم گفتم یه سلامی هم عرض کنم :))
پست بعدی کی از راه میرسه ؟؟؟

سلام خانم به زودی!

میلاد چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:22 ق.ظ

مشکل اینه که فکر میکنیم جامعه با فرهنگ و مترقی داریم ولی واقعیت چیز دیگه ای است.چشم رو باید بست گوش رو باید گرفت و سکوت کرد البته به موقش فریاد میزنیم و همه چیز درست میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد