مثل یه خانم واقعی!

چند سال پیش وقتی تو خیابونا، خانم هایی رو می دیدم که مشغول رانندگی بودن، با حسرت نگاشون می کردم و به خودم میگفتم :"میشه منم یه روز صاحب ماشین بشم؟ میشه رانندگی کنم؟"5 سال پیش رفتم آموزشگاه رانندگی و تصدیق گرفتم! بعداز گرفتن تصدیق به بابا گفتم:" میشه لطفا ماشینتونو بدین تا منم رانندگی کنم! "بابا جون هم نه گذاشتو نه برداشت وگفت:"نه بابا جان من به رانندگی تو اعتماد ندارم ،هر وقت راننده شدی و مثل من رانندگی کردی ماشین بهت میدم"و ازاونجایی که من ماشینی نداشتم که تمرین کنم ،راننده نشدم و باباجان هم هیچ گاه به من ماشین ندادند!!! 5 سال سپری شد.مریم درسشو تموم کرد!سر کار رفت!و تصمیم گرفت که ماشین بخره!دوباره مخالفتها شروع شد،بابا میگفت:"مریم جان!من که راننده شما هستم ،هرجا بخوای بری من میبرمت!منم نبودم با تاکسی یا آژانس میری!"من گفتم:"بابا جان من آزادیم با داشتن ماشین بیشتر میشه!من دلم می خواد خودم رانندگی کنم!من از اتوبوسهایی که تابستون توش بوی عرق میاد و زمستون انقدر آدم توش میچپن که جا نداره نفس بکشی خسته شدم!"بابا گفتند:"مریم جان تو که با تاکسی اینور اونور میری ،منم که هرجا بخوای میبرمت!"من گفتم :"بابا جان تاکسی هم دردسرای خودشو داره"بابا گفتند:"عزیز دل بابا الان که من رانندتم!بعد هم که شوهر کنی!شوهرت رانندت میشه!!!!!!!"من گفتم:"بابا جان من میخوام راننده خودم باشم !!! نمیخوام به کسی محتاج باشم!میخوام خودم رانندگی کنم!"واین بحث های طولانی بین باباجان و من ادامه داشت و اوضاع وقتی بدتر میشدکه خواهرها و مامان جان هم میگفتند:" مریم ما نگرانت میشیم ماشین دردسر داره"سرانجام همزمان با همه مخالفتها با پول خودم یه ماشین خریدم!!!! ومن که تا الان 5 سالی میشد رانندگی نکرده بودم ، شروع کردم به رانندگی!!ولی اینبار با ماشین خودم! بابا کنار دستم میشینه تا من کمی راه بیفتم، بعد از چند جلسه بابا به مامان گفت:" هنوز اشتباه داره ولی فکر نمیکردم انقدر خوب رانندگی کنه!!!!" شاید براتون عجیب باشه ولی از وقتی رانندگی میکنم، اعتماد به نفسم چند برابر شده!دیگه به کسی محتاج نیستم! این ماشین خودمه! وه چه لذتی داره !! حالا میتونم مثل یه خانم واقعی از در خونه بیام بیرون،سوار ماشین بشم و سرکاربرم !در حالی که زمستونا سردم نمیشه و تابستونا عرق نمی کنم!حالا تو راه میتونم به موسیقی گوش بسپارم و با آسایش خیال به آرزوهای بعدیم بیاندیشم!! حالا دیگه به هیچ خانمی که تو خیابون رانندگی میکنه با حسرت نگاه نمیکنم!چراکه خودمو جزوی از اونا میدونم ، البته گاهی بالاتر از اونا چرا که برخی از اون خانما ،شوهر یا پدرشون براشون ماشین خریده! ولی من خودم خریدم!!!!حالا احساس میکنم چقدر زندگی شیرین تره و من چقدرخوشحالتر! ومن مثل یه خانم واقعی زندگی میکنم!!!!  

 

 

مریم 17 بهمن 87

 
نظرات 3 + ارسال نظر
یک بنده ی خدا پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:10 ب.ظ http://harjmarj.blogsky.com

مستقل بودن و احساس استقلال خیلی لذت بخشه :)

عالیه!

؟ جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:24 ق.ظ

تعریف بی نمکی از خانم وافعی دارین.اسقلال بیشتری امیدوارم به دست بیارید . ماشین سواری خوش بگذره ولی مطئن باشین بعد از یک سال همه چیز عادی و بی مزه میشه.خوش باشی

:)))

میم شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:24 ب.ظ http://mim-nevesht.persianblog.ir

سلام عزیزم. اول یه نکته درباره ی پست قبلیت بگم که منم دقیقا همممممه ی این حس ها رو تجربه کردم، ماشین هم گرفتم ولی اجازه ی رانندگی ندارم و معمولا اعضای خونواده می ترسن که کنار من بشینن!!!
از این همه انرژی معلومه که توی بچه گی چقدر شیطون بوده! موفق باشی.

سلام.بله بچه شیطونی بودم!البته نه خیلی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد