بدون شرح؟!

ما به مامان مامانمون میگیم عزیز. شب جمعه حدود ساعت 7 شب ، مامانم رفته بوده خونه عزیز! مامان میگه:" رفتم دیدم عزیز یه سینی گذاشته ،توش نون و پنیر و استکان چای!!! " عزیز گفته:" وا نمیدونم چرا امروز صبح هوا روشن نمیشه!!!رفتم تو بالکن میبینم همه چراغها روشنه !!!! مردم صبح جمعه ای کله سحر پاشدن چیکار!!! تو چه زود اومدی؟؟چه خبره مگه خواب نداری؟؟؟چایی بریزم برات با هم صبحانه بخوریم؟ " مامان میگه :"گفتم: عزیز صبح  جمعه چیه! ساعت 7 شبه !!! الان باید شام بخوری !!!معلومه که هوا روشن نمیشه!نماز صبح چرا خوندی باید نماز مغرب بخونی!!! " از مامان اصرار و از عزیز انکار!!! تا اینکه مامان تلویزیون رو روشن میکنه میگه:" ببین عزیز صبح جمعه که "کبری11" (نام سریالی پلیسی) نداره ،دعای ندبه داره!!! ببین الان تلویزیون داره کبری 11 نشون میده،پس الان شب جمعس !! "  نگو عزیز ظهر که خوابیده بوده ! وقتی پاشده یادش رفته که عصره ! فکر کرده صبح جمعس!!!   

 

بعضی وقتها ، افکار واحساساتی رو که در وجودمه بیان میکنم (روشهای گونانی برای بیان وجود داره !مثل مشاوره با بهترین دکتر مشاور در سوییس !!! ) ، بعد ناگهان پشیمون میشم که چرا احساسمو بیان کردم و ناراحت به خودم میگم :"دختر چرا وقتی مطمئن نیستی حرف می زنی!!!" و ترسم از اینه که وقتی پندار و احساسمو صادقانه بیان کردم، درباره من چه فکری میکنه؟ به خودم میگم:"اون که منو کامل نمیشناسه، نکنه درباره من بد قضاوت کنه" ترسم از قضاوته!!! هنوز از قضاوت میترسم و این بده!!!

 

مریم3 اسفند87