شب نوشت

گاه که با کودکان اطرافم خوب رفتار نمی کنم،به خود می گویم: ایرادی ندارد،کودکند و به زودی فراموش می کنند،اما خود به یاد می آورم روزهایی را که با من خوب رفتار نشده است،شاید نیکی ها از خاطرم رفته باشد،ولی برخی  بد رفتاریها در خاطرم مانده است،به خود می گویم :کودکان ثبت می کنند خاطره ها را،باید خوب تر باشم،تندی نکنم،صبور باشم.  

 

سرمای سختی خورده ام،صدایم سخت گرفته است،شبها بسیار زود می خوابم ،بسیار رویا می بینم و نمی دانم چرا  امشب بی خواب شده ام،محسن نامجو را دوست دارم و اینک به داستان کیمیاگر با صدای نامجو گوش میسپارم.  

 

می خواهم بروم سینما ،بی پولی را ببینم ،اما می دانم بی پولی دیدنی نیست،حس کردنی است! آن هم نه در سینما  بلکه در خود خود زندگی !!  

 

 بسیارند دوستانی که غم و غصه  خویش را با تو در میان میگذارند،ولی در شادیها تو را از یاد می برند. 

مریم پنج شنبه شب23 مهر88

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد