دستکش

دستکش 

 

تا حالا این حس بهتون دست داده که شما برای انجام کار خاصی مامور شدین !! این کارخاص ، حتما نباید کار خیلی مهمی باشه ، مهم اینه که شما از طرف خدا مامور شدین تا اون کارخاصو انجام بدین !! آخه میدونید من چندساله مامور شدم تا سوزن هایی رو که به طور ناخودآگاه میفته رو زمین ببینم  و اونا رو از رو زمین بردارم،چند سالی هست  که من این کارو انجام میدم، وظیفمو خیلی دوست دارم ، چون باعث میشه سوزن تو پای خیلیا نره و اونا آسیب نبینن ! اما دیشب یه اتفاق دیگه افتاد که مطمئن شدم علاوه بر ماموریت قبلی یک وظیفه دیگه هم به من محول شده! اینکه هرسال اول زمستون یه جفت دستکش چرمی اعلا تو تاکسی جا بذارم.پارسال که برای اولین بار این اتفاق برام افتاد، فکر نمیکردم مامور شدم!!! ولی دیشب دوباره یه جفت دستکش چرمو تو تاکسی جا گذشتم! و البته کلی غصه خوردم چون دستکشمو خیلی دوست داشتم و این دومین بار بود که این اتفاق برام تکرار میشد!! با اتفاق دیشب دیگه مطمئن شدم ماموریت جدیدم اینه که اول زمستون یه جفت دستکش گم کنم تا یه آدم فقیر که پول نداره  دستکش چرمی بخره ،اونو پیدا کنه و دستاش با اون گرم بشه!  مطمئنم اونی که دستکشهای منو پیدا میکنه بیشتر از من به اونا احتیاج داره.خداروشکر  هنوز اونقدر دوستم داره که منو برای انجام بعضی از کارها انتخاب می کنه!

مریم-۲۶ آذرماه

مامور برداشتن سوزن از رو زمین و با حفظ سمت مامور گم کردن  

دستکش چرمی در ابتدای زمستون

نظرات 6 + ارسال نظر
انجمن پارسیان سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.parsianforum.com

سلام دوست عزیز
سایت بسیار قشنگ،جذاب وپرمحتوایی دارید.ما نیز فرومی
علمی ، تخصصی و عمومی، با نام انجمن پارسیان را برای تمام ایرانیان عزیز راه اندازی کردیم.
خوشحال می شویم به جمع دوستانه ما بپیوندید .
می توانید از مدیر کل سایت، مدیریت انجمنی را درخواست کنید.
مایه مباهات است دوستان و مدیران لایقی مانند شما در جمع ما باشند.
منتظر حضور سبز شما هستم. موفق باشید.
http://parsianforum.com

سلام از لطف شما ممنونم.

بهروز سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:29 ب.ظ http://www.behrouzshekarchi.blogfa.com

دریای توده ها عقب نشسته و در شبی که دیرگاه با گلوی خونین خوانده است نیروهای روشنفکر و آگاه جامعه همچون شاخه ای از جنگل خلق از جنگلی که سیاهی آنرا فرا گرفته قد بر می افروزند با هزار تلاش و زحمت، تا انوار خورشید را باز یابند و با خود بدرون جنگل بکشانند.

شب

با گلوی خونین

خوانده است

دیرگاه

دریا

نشسته سرد

یک شاخه

در سیاهی جنگل

به سوی نور

فریاد می کشد”

سالهای انتظار است، انتظار خیزش خلق:


”ما ظلمو نفله کردیم

آزادی را قبله کردیم

از وقتی خلق پا شد

زندگی مال ما شد

مریم سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:45 ب.ظ

عزیزم حالاکه تو مامور گم کردن دستکش شدی منم می تونم مامور این باشم که که برات یک دستکش جدید بخرم !تولدتم که نزدیک !
اما اونایی که اونقدر سردشون که به دستکش تو نیاز داشته باشن هرگز تاکسی سوار نمی شن!
ساده است چون پولشو ندارن.
امروز که از خوشحالی دیدن اولین برف جیغ می کشیدیم یادمون رفت که بعضیا خونشون سرده !بعضیای دیگه همون خونه رو هم ندارن !بعضیای دیگه هم هیچی ندارن !حتا یک کت که با دستکش چرمی تو ستش کنند.
اگه به من بود برای همشون یه بخاری و یه خونه و یه کت می خریدم !دستکشم که تو داده بودی!
ام__________________________ا پولشو ندارم فکر کنم اگه پولشو داشتم هم جربزشو نداشتم !مریم 26/9/87

ممنون عزیزم!خیلی ممنون.

مستانه سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:30 ب.ظ http://baadbadak.blogsky.com

چقدر خوبه که آدم این جوری به اتفاقها نگاه کنه...

یک بنده ی خدا چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:20 ق.ظ http://harjmarj.blogsky.com

چه دیده جالبی ...
شاید ...

مهیار پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 ب.ظ http://UNRULY.BLOGSKY.COM

تبریک بابت وبلاگ.
موفق باشی.

مرسی از پیشنهادتون و مرسی از لطفتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد