-
کاناپه جادویی فروید
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 08:36
هوا آلوده است، صبح در خبر رادیو پیام شنیدم قرار است هواپیماهایی امروز در آسمان تهران پرواز کرده و با آبپاشی بر فراز شهر، از شدت آلودگی بکاهند!!! نمی دانم به نظر من مسخره میرسد، مسخره و خنده دار ! صورتم پر از جوش گشته است، دکتر پوستم می گوید: " دیگر نمی دام چه کنم با پوستت؟ همه چیز را سنجیده ام! پاسخ نمی گیرم اما....
-
غصه ها
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 21:48
چه بسیار که ایده هامان سر زا میروند، چه بسیار که در حسرت با هم بودنمان، آه می کشیم. چه بسیار شبها و روزها که آرزوی جوانی برای والدینمان می نماییم، غضه ها می خوریم، اشک ها در چشمانمان جمع می شود، و چه سخت است تلاش برای اینکه اشکها از چشمانمان سرازیر نشوند، شرمنده می شویم، نمی خواهیم کسی اشک هامان را ببیند، غصه هامان را...
-
صدای بوس
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 11:17
دوستم پسربچه ی بانمک سه ساله ای، فراز نام دارد. تعریف می کند که یکبار منزل نبوده و فراز کوچک با پدرش در خانه تنها بوده اند، پدر مشغول تلویزیون تماشا کردن و فراز کوچک مشغول بازی در اتاق، ناگهان فراز از اتاق بیرون می آید و رو به پدر می گوید: مامان اومد؟ پدر می گوید: نه بابا جان مامانت هنوز نیومده، فراز کوچک می گوید:...
-
چه خبر قابل عرض!
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 15:39
چه خبر قابل عرض!؟ 1- اگه کار مهمی ندارین و میتونین از خانه به کارتون رسیدگی کنید، بیرون نیایید! هوا وحشتناک کثیفه! من دلم هوای پاک می خواهد، اکسیژن، باران............. 2- فیلم کپی برابر اصل(عباس کیارستمی) را دیدم، موضوعش روابط انسانی است و تقریبا در آخر فیلم غافلگیرتان می کند، به یکبار دیدن می ارزد! 3- همشهری داستان...
-
کوتاه نوشت!
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 15:09
* مامانم چند روز پیش می گفت: جوون که بودم خیلی شاد بودم، ذوق همه جور کار رو داشتم، ولی الان دیگه خیلی شاد نیستم، خیلی خوشحال نیستم. : ( *هفته گذشته سر خیابون گاندی منتظر یه دوست بودم، کنار من یک دکه روزنامه فروشی و یک گلفروش بود که گلهای بسیار زیباشو کنار خیابون میفروخت، پیرمرد و پیرزنی از کنارم عبور کردند؛ پیرزن به...
-
غفلت جمعی !
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 14:13
دیشب با یکی از دوستانم سوار مترو بودیم، مترو بسیار بسیار شلوغ بود، به دوستم گفتم: من سرانجام ماشین میخرم تا از این شلوغی ها رها شم، دوستم پاسخ خردمندانه ای به من داد، گفت: " نه چرا فقط به فکر خودتی؟ بله با ماشین تو راحت میشی ولی ترافیک بیشتر میشه، تهران داره از ماشین میترکه، ماشینهایی که بیشترشون تک...
-
تاکسی ! جردن !
شنبه 1 آبانماه سال 1389 13:22
از سر پل صدر سوار تاکسی شدم تا پارک وی، دختری کنارم نشسته بود که بنظر16-17 ساله مینمود، ظاهرا با پسری سخن می گفت، و من با کنجکاوی تمام در آن ترافیک سنگین و جانکاه سخنانش را میشنیدم، دختر شروع کرد از مدرسه گفتن و اینکه سر کلاس آسوده با تلفن همراهش سخن می گوید، به پسر می گفت وقت مدرسه زنگ بزند تا دختر جوابش را بدهد، با...
-
با مارکز
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 08:12
فرازهایی از سخنان مارکز در عشق سالهای وبا-ترجمه مهناز سیف طلوعی-نشرنیک1373 " یک شب که گیج از گردش روزانه بازگشته بود، برایش آشکار شد که هم می توان بدون عشق خوشحال بود و هم با وجود آن . زندگی با ازدواج یا بی ازدواج، با قانون یا بی قانون، ارزش تنها بودن را ندارد. عشق کدام است: همبستری پر غوغا یا بعد ازظهرهای آرام...
-
عشق سالهای وبا
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 15:40
هنوز خیلی از اومدن پاییز نگذشته که من کاملا سردمه، صبح ها دلم می خواد ژاکت بپوشم برم سر کار، حال و هوای خودم هم خیلی روبراه نیست، فکر کنم به خاطر اینه که چند وقتیه به بهونه مشغله کاری، تنبلی رو پیشه خودم کردم و مثل هزاران زن تنبل ایرانی ورزش نمی کنم، همین هم باعث رخوت و سستیم شده، به خودم قول دادم دوباره ورزشو شروع...
-
امنیت اجتماعی!
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 11:16
یکی از دوستان تعریف میکرد، داخل مینی باس در جاده رودهن در ترافیک نشسته بودند که ناگهان دختری جیغ می کشد، کاشف به عمل می آید دختر کنار پنجره باز نشسته بوده، کامیونی در آن شلوغی جاده، کنار مینی باس متوقف می شود، کابین راننده کامیون دقیقا کنار پنجره دختر بوده است، راننده حقیر دستش را از پنجره کامیون درآورده و گونه دختر...
-
از عشق و شیاطین دیگر!
شنبه 10 مهرماه سال 1389 10:47
داخل بزرگراه صدر بودم. از دور یه ماشین پراید با آرم مسافرکش نزدیک شد، دست تکون دادم و داد زدم: مستقیم سر شریعتی، سوار شدم، راننده پسر جوونی بود، گفت: خانم منو با سرعت 120 تا نگه داشتی برای سر شریعتی!!!!! فکر کنم انتظار داشت وقتی نگه داشت بهش بگم: دربست اهواز ! پشت شیشه یک ماشین نوشته شده بود: camel see,not see بدون...
-
پاییزنامه
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 08:48
از پس اداره میدان آزادی بر نمی آیند، آن وقت ادعای مدیریت جهان را دارند.کافی است مسیرتان از میدان آزادی بگذرد، هر روز کثیفتر و نامنظم تر از دیروز ! معتادان، مواد فروشان، دست فروشان، گدایان، فالگیرهای کولی بیداد می کنند، کثافت، آسفالت های شکسته، زباله، چمن های له شده، مسافر ها و مسافرکش های بی نظم، همه چیز در هم و بر...
-
برای همه ورودیهای مهر ۸۹ دانشگاه
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 08:44
سلام بر دانشجویان ورودی مهر 89 دانشکده علوم تربیتی دانشگاه الزهرا دختران جوان 18-19 ساله ای که دانشگاه الزهرا را برای دانش جویی برگزیده اید،من را نمیشناسید اما بدانید که دوستدار شما هستم، 11 سال پیش من هم چون شما دانشجوی این دانشگاه بودم،احوالتان چطور است؟خوشید؟خوشحالید؟ معلوم است که خوشحالید چرا که نه؟در یکی از...
-
منشور کوروش
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 11:59
منشور کوروش ظاهرا 4 ماهی به امانت از طرف موزه بریتانیا به موزه ملی ایران سپرده شده است،تا ایرانیان ببینند این سند افتخار را،سری بالا بگیرند و سپس تاسف خورند از اینکه چه بوده ایم و حال چه شده ایم؟! موزه ملی ایران نبش خیابان سی تیر واقع شده است،مترو بهترین وسیله برای رسیدن به آنجاست،توصیه می کنم موبایل و دوربین عکاسی...
-
گوهرهایی از شمس پرنده
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 13:14
گوهرهایی از شمس تبریزی(پرنده) : " عمل عمل دل است و خدمت خدمت دل است و بندگی بندگی دل است.... اگر نه گرسنگی از کجا و بندگی خدا از کجا؟و این ظواهر تکلیفات شرع از کجا و عبادت از کجا؟ اغلب این شیوخ راه زنان دین محمد بودند.همه موشان خانه دین محمد،خراب کنندگان بودند.اما گربگانند خدای را از بندگان عزیز که پاک کنندگان...
-
تئاتر ماکوندو
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 09:38
تئاتر ماکوندو-کارگردان آزاده انصاری-بر اساس داستانی از گابریل گارسیا مارکز-تماشاخانه ایرانشهر- شهریور و مهر 89 ساعت 7:15 بعداز ظهر. اگر نوشته های گابریل خان مارکز رو خونده باشید،پس قطعا با دنیای خیالی قصه هاش آشنایی دارید،دنیایی که از اون به سبک رئالیسم جادویی در نویسندگی یاد میشه،دنیایی عجیب غریب،خیلی عجیب غریب !...
-
تئاتر کودکانه!
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 10:42
بعد از حدود20-21 سال قبل که با بابا میرفتیم تئاتر کودک کانون، جوجه هامونو(خواهرزاده برادرزاده)بردم پارک لاله تئاتر کانون، نوستالژی زنده شد،ساختمون کانون،عروسک ها و سالن اجرا،چیزی که شگفت زده ام کرد سالن کوچیک تئاتر بود که وقتی ما بچه بودیم و با بابا میومدیم خیلی بزرگتر بود،خیلی بزرگ،شاید سالن تئاتر هم مثل کودکی در...
-
یارداری!
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 11:07
یارداری همه مان به دنبال کیمیای سعادت میگردیم،همه کیمیا می خواهیم اما کیمیاهامان فرق دارند، برای بعضی ثروت است،برای بعضی قدرت،بعضی سواد و تحصیلات،بعضی زیبایی،بعضی نیز دوست،مهر،همراه،یار ! کیمیاها بسیارند و طالبانشان بسیارتر! اگر کیمیایت یار باشد ،جستجو می کنی دنیا را ، پی دوست میگردی،درست مثل شازده کوچولو،پی دوست،پی...
-
شمس تبریزی
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 09:32
مقالات شمس الدین محمد تبریزی-ویرایش متن-جعفر مدرس صادقی-نشر مرکز " بدان که تعلم نیز حجاب بزرگ است.مردم در آن فرو می رود.گویی در چاهی یا خندقی فرو رفت و آنگاه به آخر پشیمان که داند او را به کاسه لیسی مشغول کردند تا از لوت باقی ابدی بماند. " " اگر به عرش روی هیچ سود نباشد و اگر بالای عرش روی و اگر زیر هفت...
-
ناز و نیاز
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 22:46
ناز و نیاز گفتمش یارا مرا ناز می آید،نیازی هست؟ امشب از قلب نمورم ساز می آید،نیازی هست؟ گفتمش یارا مرا یاد تو امشب، برد از یادم،نیازی هست؟ امشب از ناز خیالت رقص می آید مرا،آیا نیازی هست؟ گفتمش هستم نمودی،نیست بودم من،نیازی هست؟ امشب از دروازه قلبت، بدیدم من بهشتم را، نیازی هست؟ گفتمش بیداری و خواب و خیالم،یاد توست،آیا...
-
باران می آید!
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 23:01
آنجا باران می آید،اینجا در دل من غوغاست آنجا زمین خیس می شود ،اینجا دل من نم کشیده است!!! آنجا گاهی به تو سخت می گذرد ،اینجا قلبم فشرده می شود! آنجا گاه گداری قدم میزنی تنها،اینجا من هم قدم میزنم تنها آنجا تو نفس میکشی عمیق،اینجا من تازه میشوم رفیق اینجا دل من اسیر شده است، اسیر ، دل من پر می کشد چون سفیر آنجا تو چون...
-
شعر پروانه ای
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 11:47
این شعر بسیار زیبا رو یک آقای بسیار محترم برای من و در پی نوشته ا م با عنوان پروا، نه !! پروانه ای با من سخن بگو سروده اند: این دل و پروانه های رنگیش قربان شوم / زین چنین قلب رئوفی من گریزان کی شوم گر که روزی خانه پروانه ها مهمان شوم / چون که قابل اوفتد صاحبخانه را خادم شوم من در آن کنج امان مسکن گزینم آنچنان / که ز...
-
پروانه
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 17:17
پروا ، نه ! پروانه ای با من سخن بگو ادبیات سخن وری گاه چه جولان ها که نمی دهد، احوال روزانه و شبانه ،شخصی که با وی سخن می گوییم،و میزان صمیمیتمان ،مکان سخن وری،و بسیار عوامل ریز و درشت دیگر در این سخن وری ها اثر دارند ، و گاه چه شیوا میشوند وقتی در یک مکالمه طرف مقابل می گوید: دستت را بر روی قلبت بگذار،چشمانت را ببند...
-
خداحافظ گری کوپر
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 19:15
آقایون خانوما لطفا برید دستاتونو بشویید،می خوام یه کتاب خوشمزه بدم بخونید : خداحافظ گری کوپر-رومن گاری-ترجمه سروش حبیبی به عنوان پیش غذا چند خطی از کتاب خوشمزه آقای گاری میل بفرمایید: "هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد،کمتر باید با او مخالفت کرد. ماجراهای عشقی همه عاقبت تمام می شوند. ا مروزه روز همه مثل بلبل...
-
متلک در روز روشن!
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 09:37
امروز صبح که از خونه بیرون اومدم، هوا هنوز خنک بود ، در حین نفس عمیق کشیدن بودم که ناگهان بوی تند عرق اذیتم کرد،کنارمو نگاه کردم ، یه مرد قد بلند که از صورتشم عرق میومد پایین از کنارم رد شد ، تا منو دید گفت: س ی ن ه ه ا ش و !! من اخمهایم را ریخته ، بی پاسخ به راهم ادامه دادم. به خودم گفتم : ولش کن آدم نیست ارزش جواب...
-
از درون من صداهایی می آید!!!
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 11:47
از درون من صداهایی می آید،در درون من کسانی منزل گزیده اند ! خوب که گوش می کنم نداهایی به گوش میرسد،شاید شما نیز بشنوید،کافیست خوب گوش بسپارید، آری مشاجره می کنند،گاه نیز صدای سازشان می آید،گه صدای هلهله،گه صوت قران ،گه آواز ساز مطربان،گه صلوات! غوغایی برپاست،فرشتگان در سویی بساط پهن کرده اند،شیاطین سوی دیگر،موجوداتی...
-
بدون شرح
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 12:05
*اسباب کشی به من نشون داد،که اجاره نشین های بیچاره چه میکشند با این هر سال اسباب کشیدن از این خانه به آن خانه،به مادر جان گفتم: بهتر است در عوامل موثر در ازدواجم خانه دار بودن داماد را نیز بگنجانم ! باور کنید تا به امروز برایم اهمیت نداشت،ولی سخت است اجاره نشینی،اگر نخواهم خیلی هم سخت بگیرم باید بگویم : ترجیحا خانه...
-
باد بادک بازی
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 21:19
دلم بادبادک بازی می خواهد، می خواهم دستم را بگیری سخت،مرا ببری فرح بخش مکانی دل انگیز ،باد باید بوزد ،باد باید باشد تا من بیشتر احساس لذت کنم،تا سخت تر دستت را بفشارم،تا بدانم که زندگی گاه چه دل نواز است ،می خواهم با هم بادبادک هوا کنیم، بخندیم،بچرخیم و در چشمان هم بنگریم، وقتی بادبادک بالا میرود چشمانم را ببندم،نخ...
-
اسباب کشی!
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 11:13
اسباب کشی علاوه بر همه سختی ها و درد سراش یه سری چیزای خوب هم داره ! مثلا به کمدها و کارتون هایی که چندین ساله سراغش نرفتی سرک میکشی،و کلی خاطرات برات زنده میشه و چیزهایی پیدا می کنی که کم از عتیقه ندارند،چیزهایی مثل : *نامه پدرم به پدرش وقتی سرباز بوده و درخواست پول کرده: باری پدر جان دیگر3 تومان بیشتر ندارم،برایم...
-
کلاس زبان پر!
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 11:26
برای همه یکشنبه ها و سه شنبه های سه سال گذشته سه سال کم نیست تا هر یک شنبه و سه شنبه بروی سوی کلاس آموزش زبان با هم کلاسیهای نازنینی که همه همکار بودیم و جویای زبان آموزی! سه سال کم نیست تا هر هفته معلم نازنینی را ببینی که پر از انرژی بود و ما را تشویق میکرد به زبان آموزی! برای من که به سان مادر شده بود، آخر دختری...