*بعضی ها به راحتی به آدمی دروغ می گویند و فکر می کنند که آدمی هالو است و حالیش نمی شود!! همان بعضی ها دنیا را از نگاه خودشان می بینند و فکر می کنند دو شاخ بر سر ما قرار دارد، والا به خدا ما شاخ نداریم. ما با الاغ نسبتی نداریم ،ما آدمیم!!!
*قبلا به این نتیجه رسیده بودم که ظاهر و پوشش شیک آدمها ، نشان فرهنگ بالاشون نیست،اخیرا به این نتیجه رسیدم که سطح تحصیلات بالا هم، نشان فرهنگ و شخصیت آدمها نیست،چه بسا آدمهای باسوادی که ............ به قول شاعر:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
و شاید بشه اضافه کرد:
نه همین سواد بالاست نشان آدمیت!!
*در مطب دکتر منتظر نشسته بودم،زنی وارد مطب شد . خانم منشی برای تشکیل پرونده از اون خانم چند سوال پرسید،وقتی شماره تلفنشو پرسید، متوجه شدم که منزل اون زن در محله ماست.از اونجایی که مطب دکتری که ما در آن بودیم، از محل ما بسیار دور بود،یک لحظه به خودم گفتم: "مریم به این خانمه بگو اگه می خواد وقتی کارش تموم شد با ماشین من بیاد چرا که ما هم محله ای هستیم." اما نگفتم !! وارد اتاق دکتر شدم، پس از ملاقات با دکتر از مطب بیرون اومدم ،گاز ماشینو گرفتم و به سمت منزلمان رفتم .... من میتونستم کمی در مطب منتظر بنشینم ، تا اون خانم هم دکتر رو ملاقات کنه و بعد با هم سوار ماشین بشیم و من برسانمش و من کار نیک انجام دهم. ولی من این کار رو نکردم و الان تا حدودی پشیمانم.
*مردی در محل کار خواهرم کار میکند،که خیلی پیر است،کمرش خمیده،باغبان است و صبح ها از قلعه حسن خان به حوالی میرداماد می آید و باغبانی می کند،حقوقش 180000 تومان است ،با مترو و اتوبوس رفت و آمد می کند ، و از میرداماد تا مترو میرداماد پیاده میرود و می آید، چرا که نمی تواند 200 تومان پول تاکسی بدهد. آن پیرمرد و ما در یک مملکت اسلامی زندگی می کنیم!
مریم 28 مرداد88
دفتر پنجم مثنوی هم به سلامتی به پایان رسید،اشعار مولانای عزیز آن قدر زیبا،شیرین و آموزنده است،که به راحتی نمی توان از آن گذشت.در اینجا چند بیت از زیباترین و زیرکانه ترین شعرهای دفتر پنجم را آورده ام:
* آنچ بیند آن جوان در آینه پیر اندر خشت می بیند همه
پیر، عشق تست نه ریش سپید دستگیر صد هزاران ناامید
* گر به ریش و خایه مردستی کسی هر بزی را ریش و مو باشد بسی
پیشوای بد بود آن بز شتاب می برد اصحاب را پیش قصاب
ریش شانه کرده که من سابقم سابقی لیکن به سوی مرگ و غم
هین روش بگزین و ترک ریش کن ترک این ما و من و تشویش کن
تا شوی چون بوی گل با عاشقان پیشوا و رهنمای گلستان
کیست بوی گل؟دم عقل و خرد خوش قلاووز ره ملک ابد
مریم26 مرداد88
*مشغول تمرین درس زبان انگلیسی بودم ، موضوع درس جمله های شرطی نوع دوم بود.دو تا جمله نوشتم که سرشار از احساس بود،انقدر که به خودم و حس لطیفم آفرین گفتم!! و اینک جمله ها:
If I were a cricket I came besides your bedroom’s window to chrip all the night!
If you were a flower I would like to be a ladybug to sit on your rose leaf !
*باز هم " آنا گاوالدا" و این بار داستانی با عنوان:" من او را دوست داشتم" این کتاب با ترجمه الهام دارچینیان و به همت نشر قطره وارد بازار کتاب شده، داستان زنی جوان با دو فرزند که همسرش به او خیانت و او را ترک کرده است . داستان حاوی گفتگوی این زن جوان و پدرشوهرش است،مردی که با تمام وجود با عروسش همدردی کرده و راز خود را با او در میان می گذارد........................و حاصل این گفتگوها آموزه هایی است درباره زندگی با همه واقعیت هایش، آموزه هایی که گاه بسیار تلخ می نماید.
*آیا میدونید یکی از دل انگیزترین جاهای دنیا برای من کجاست؟ شهر کتاب نیاوران!
و یکی از دل انگیزترین کارهای دنیا هم،خلاص شدن از لباسها و کیف و کفش هاییه که دیگه ازشون استفاده نمی کنیم و تنها جایی در منزل ما رو اشغال کردند،گشت زدن در میان کمد ها و یافتن و جداکردن این لباسها و کفش ها ،از دلپذیرترین کارهاست،در نهایت وقتی به یه ساک لباس که دیگه به درد تو نمی خوره، نگاه میکنی و فکر میکنی که یه آدم محتاج از همین لباسها کلی استفاده میکنه،حظ می کنی و یه جور سبکبالی رو تجربه میکنی ،درست مثل زمانی که میری پایگاه انتقال خون و خون میدی، سبک سبک !!
مریم 24مرداد88