برای پونه که بی پدر شد....
از همان 4 ماه پیش که به استخدام شرکت ما در آمدی،با هم دوست شدیم. میدانستم دختر خوبی هستی ، به دلم نشستی و چه زود با هم دوست شدیم!همیشه لبخندی بر روی لبانت بود ، ظهرها با هم غذا می خوردیم و برای هم می گفتیم از زندگی هایمان و آرزوهایمان،برایمان گفتی از پدرت که قلبش درد می کند و2 بار عمل باز قلب کرده،برایمان گفتی که پدرت در انتظار سومین عمل قلب در خانه بی تابی می کند.می گفتی عصرها که به خانه می روی با پدر و مادرت سریال lost می بینی! برایمان عکس پدر و مادرت را آوردی و چه پدر نازنینی داشتی،پدرت به گونه ای شبیه پدر من بود،با همان بزرگی و شکوه! از پدرت گفتی که علی رغم ترست از رانندگی، برایت ماشین خریده و به تو گفته:" باید روی پای خود بایستی چون من همیشه نیستم! " وقتی از سختگیری هایش میگفتی ،یاد پدر خودم می افتادم، و تو چه بسیار دوستش داشتی. 2 هفته پیش روزی گفتی:" فردا پدرم را عمل می کنند،شرکت نمی آیم، برای پدرم دعا کنید" و چه سان دلتنگ بودی و نگران ! فردایش آمدی، عمل به تعویق افتاده بود! سرانجام عملش کردند و ناگهان خبر دار شدیم که قلب پدرت تاب نیاورده این جراحی سنگین را و از پیش تو رفته است! وای پونه جان پدرت رفت ؟! نازنینم ترس از مرگ پدرو مادر در دل من نیز هست ، فقدانی که حتی تصورش برایم ممکن نیست و حالا این ترس برای تو از خیالی در ذهن و نگرانی ای در دل به واقعیتی وحشتناک تبدیل گردیده و من نمیدانم چطور می خواهی تاب بیاوری این فقدان را ؟ دیگر غروب ها که به منزل می روی و کلید را در درب می اندازی پدرت را نمیبینی ! دیگر نیست تا برایش روزنامه بخری ! دیگر نیست تا خودت را برایش لوس کنی. پونه جان یاد عکسی افتادم که سال نو با پدرت انداخته بودی! دستش را به گردنت انداخته بود و چه لبخندی بر لب داشت و امیدوار بود به زندگی در کنار یگانه دخترش! پونه جان بی پدری دردی است تسلی ناپذیر ،سخت است و چه دردناک. نمیدانم چطور امروز او را در سینه قبرستان به خاک سرد سپردی؟ دیگر نمی بینی اش،دیگر نیست تا دستش را بر شانه ات بیندازد،پونه جان سخت است بی پدری ! جانکاه است و من نمیدانم چه سان تاب می آوری ؟ گریه کن ، اشک بریز، فریاد بزن، آخر کم کسی را ازدست نداده ای، پدرت بود.....
مریم 7 خرداد88
کافیه باشه کافیه پیداش کنی،کسی که با تمام وجودش سعی در شناخت تو داره و با همه مهری که در دلش جاریه، به تو محبت می کنه و سعی می کنه همراه تو باشه،همدم تو باشه ،دوست تو باشه.دوستی که وقتی دلت گرفته،باهات حرف می زنه تا دلت رو باز کنه، وقتی خسته ای، خستگیتو از تنت در میاره،وقتی دلت می خواد برای کسی حرف بزنی، کنارت مینشینه و با تمام وجودش به حرفات گوش میده،دوستی که وقتی احساساتت به اوج میرسه،کنارته و با تو همراه میشه در این هیجان ها و احساسات!کافیه باشه کافیه پیداش کنی، اونوقته که میتونی آخرهفته ها که دلت سخت گرفته و دلت می خواد از خونه بزنی بیرون،دستشو بگیری و باهاش بری سینما ،میتونی دستشو بگیری و بری پارک قدم بزنی تا هوای بهاری رو استنشاق کنی،کافیه باشه کافیه پیداش کنی ، تا در آغوشش قرار بگیری و براش کتاب بخونی! با تمام شور و اشتیاقت آخرین کتابی رو که خوندی نقد کنی، در باره یه فیلم ،یه کتاب،یه حادثه براش سخن بگی و اون با اشتیاق تمام همراهیت کنه،باهات بحث کنه،همراه با تو نقد کنه و برات بگه از تنهاییاش،از شادیاش،از دغدغه هاش و از آرزوهاش ! و تو گوش کنی و با تمام احساست همراهیش کنی!کافیه باشه کافیه پیداش کنی ، تا سرت رو بذاری رو سینش و با گرماش گرم بشی و وقتی سردشه گرمش کنی و وقتی سردته گرمت کنه!کافیه باشه کافیه پیداش کنی تا همراه باهاش در حالی که سخت در آغوش گرفتیش به صدای محمد نوری گوش فرا بدی که داره می خونه:
نمیشه غصه مارو یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله مارو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای قدیمیه از اون دلا
که می خواد عاشق که شد پا روی دنیا بذاره
دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دوتارو
ببره از اینجا و اونور ابرا بذاره
تو دلت بوسه می خواد من میدونم اما لبت
سر هر جمله دلش می خواد یه اما بذاره
بی تو دنیا نمی ارزه تو با من باشو بذار
همه دنیا منو همیشه تنها بذاره
من می خوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام چشم تماشا بذاره
مریم 5 خرداد
و من زنی تنها در آستانه بزرگراهی پر حادثه
عنوان مطلب برگرفته از شعری از فروغ فرخزاد می باشد."و من زنی تنها در آستانه فصلی سرد"
*بزرگراه همت، ترافیک سنگین، خودروها متوقف ! موتوری گستاخی که نمی دونم چه چیزی بهش این جسارتو داده ،که فکر می کنه حق داره از لای ماشینها برای خودش راه باز کنه،سعی می کنه از کنار ماشین من رد بشه، ناگهان دسته موتورش به آینه بغل من می خوره و آینه میشکنه!!!
مریم با عصبانیت : آقا زدی آینمو شکوندی!! حواست کجاست؟ وایسا خسارتمو بده.
موتوری با پر رویی: اگه ندم می خوای چیکار کنی؟؟؟!!
مریم: مگه شهر هرته!!!؟
در همین اثنا موتوری گازشو گرفت و رفت ! تنها کاری که کردم برداشتن شماره موتور بود. با دیدن اولین ماشین پلیسی که در بزرگراه ایستاده بود ، ماشینو متوقف کردم .
مریم : سلام سرکار ببخشید، موتوری با این شماره پلاک ، آینه بغلمو شکوند و در رفت.میشه کاری کرد؟!
پلیس: خانم راهش اینه که بری شورای حل اختلاف ،شماره پلاک موتور رو بدی و طرح شکایت کنی.شورای حل اختلاف به راهنمایی و رانندگی دستور توقیف موتور رو میده.بعد اگر گشت های ما در شهر موتور رو ببینن، توقیفش می کنند وصاحب موتور باید بیاد شورای حل اختلاف، وقتی در شورا حاضر شد شما در مقابل خودش شکایتتونو مطرح می کنید.
مریم: خوب آقای پلیس موتوریه میاد انکار می کنه!
پلیس: بله انکار می کنه مگر اینکه شما شاهد داشته باشید.....
از اونجایی که خواهرم در ماشین همراهم بود، میتونست شهادت بده ولی میدونید که شهادت یک زن کافی نیست و مورد قبول واقع نمیشه!!!
پلیس: خانم از خیرش بگذرید.......به دردسرش نمی ارزه!
از اونجایی که دوست نداشتم بابا ماشینو با آینه شکسته ببینه و نگران بشه خودم رفتم و آینشو عوض کردم.مغازه لوازم خودرو:
مریم: آقا آینه بغل اصل شرکت سایپا برای پراید می خوام دارین؟
مغازه دار: بله
چقدر میشه:11.500 تومن
مریم: میشه لطفا برام عوض کنید؟
مغازه دار با کلی منت: من فروشندم عوض کردنش وظیفه من نیست، ولی برات عوض میکنم.
مریم : لطف می کنید،اصله دیگه؟
مغازه دار :خانم اصل شرکتیه مطمئن باش.
آینه عوض میشه. سوار میشم و به سمت خونه حرکت می کنم.ای دل غافل ! آینه کمی کوچکه،وضوحش هم کمه ، تاره. مطمئنم که این آینه اصل و شرکتی نیست!!!.....مرتیکه.......دروغگو...........
مریم4 خرداد88