ظهر تابستون کودکیهام ،وقتی مامانم میخوابید و سکوت تمام خونه رو فرا می گرفت،یواشکی میرفتم تو حیاط ،شیلنگ آبو بر می داشتم و شروع می کردم به آب بازی.تمام حیاطو خیس میکردم.باغچه رو آب میدادم،دیوارها رو خیس می کردم و درست در همین اثنا مامانم که نمیدونم چطور از خواب خوش ظهر تابستان بیدار شده بود،سر میرسید و شیلنگو از دستم میگرفت،شیر آبو میبست و منو میبرد تا لباسامو عوض کنه،من هم که از سر و روم شر شر آب می چکید،قیافه حق به جانبی به خودم می گرفتم،و میگفتم: چیه خوب داشتم بازی می کردم!در حالی که مامانم تند و تند منو دعوا می کرد و بهم میگفت: دیگه حق نداری بری سر شیلنگ آب ،من به فکر این بودم که فردا چه طور برم آب بازی؟چطور خودمو خیس آب کنم؟و چطور مامانمو خواب کنم؟
یکی از خواهرام کتابخون نیست،چند روز پیش بهم گفت:مریم من چی کار کنم کتابخون بشم؟جوابی نداشتم بهش بدم! به شوخی بهش گفتم: یه استعداد ذاتیه که تو نداری!! نمی دونم چرا ما دو خواهر که در یه خونه و تحت شرایطی تقریبا مشابه رشد کردیم،یکیمون کتابخون شد ودیگری نشد.یادمه دوران نوجوونی بابا که بهمون پول تو جیبی می داد،اون خواهرم پولاشو جمع می کرد میرفت طلا می خرید،من جمع می کردم می رفتم کتاب میخریدم!!
یه گلفروشی نزدیک خونه ماست،من همیشه ازش گل می خرم.همیشه وقتی منتظرم تا گلها رو برام تزئین کنه، ازم میپرسه : مجردی یا متاهل ؟ در جواب میگم : مجرد . اونم میگه: عجله نکنی ها.منم همیشه میگم: نه عجله ندارم. نمیدونم چرا همیشه این سئوال تکراریو میپرسه؟!! سئوال تکراری گل فروش محله شما چیه؟؟
مریم 24 اردیبهشت
*در حین رانندگی چه چیزها که آدمی نمیبینه.بسیاری از آدمها وقتی که می خوان خط رانندگی خودشونو عوض کنند،به جای زدن چراغ راهنما ، دستشونو از شیشه خودرو میارن بیرون و به جای چراغ راهنما دستشونو تکون میدن و اگر بهشون اعتراض کنی،در جواب بهت میگن: مگه ندیدی دست تکون دادم؟!!!!!
*کی میگه ما مردمان از خودگذشته،فداکار و نوعدوستی هستیم!؟؟؟کافیه که در حین رانندگی چراغ راهنما بزنید و بخواهید خط رانندگی خودتونو عوض کنید،تمام خودروها به جای کم کردن سرعت و راه دادن به شما،پا را بر رکاب گاز فشرده و فرصت تغییر مسیر را از شما می گیرند.هیچ ملاحظه ای در کار نیست!!!
*برادر زادم،دختر بچه 4 ساله ایه که هر روز صبح وقتی مامان و باباش به سر کار میرند،به خونه ما آورده میشه تا مامانم ازش نگهداری کنه! امروز کله سحر میگفت :" برام برنامه کودک بذارید" من که دیدم اون ساعت صبح برنامه کودک موجود نیست، عروسک قدیمیمو براش اوردم و گفتم: " بیا با این بازی کن یه اسمم برای این عروسک بذار، مثلا ستاره " برادرزاده گفت: " نه ستاره نه ! موهاشو می زنیم ،کچلش می کنیم،بهش میگیم نی نی کچل!!!!"
*تصویر های ذهنی میتونند بسیار زیبا و لذت بخش باشند. فکر می کنم بهترین نویسنده ها کسانی هستند که بهترین تصویرها رو در ذهن خودشون می سازند و سپس این تصاویر رو تبدیل به کلمه می کنند ! ما با نویسنده ای خاص و یا با نوشته ای بیشتر ارتباط برقرار می کنیم که تصاویر ذهنی نویسنده به تصاویر ذهنی ما نزدیکتر باشه.
مریم 22 اردیبهشت
*بچه که بودیم،وقتی مامانمون از ما دور میشد، دنبالش گریه می کردیم.حالا خیلی از اون روزها گذشته ، الان در 27 سالگی، مامانم که داشت میرفت مسافرت، دنبالش گریه کردم! نه که بخوام دنبالش برم، بلکه به خاطر اینکه خونه بدون مامان تنگه!
*دوستان منو آلوده سریالlost کردند.اونم چه جور آلودگی ای ! در طی2 روز24 قسمتو دیدم.
*خانم منشی عذرخواهی کرد.پذیرفتم.
*دلم به بهار خوش بود، بهار اومد ولی تو نیومدی.تو کی هستی ؟کجایی؟چی کاره ای؟دلم میخواد بهت بگم:
“Love me more and more and more. Kiss me again and again and again.”
*یه جمله بسیار زیبا شنیدم .جمله ای که درجه مهرانگی قلبمو خیلی برده بالا. شما هم در حظ من از این جمله شریک شید:
“You make my heart go boom boom boom.”
*نمایشگاه کتاب برقراره،خواهرزادمو با خودم بردم.کلی کتاب خریدیم. در غرفه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بسیاری از کتابهای زمان کودکی خودمو دیدم.وه چه خاطراتی برام زنده شد!
مریم 19 اردیبهشت88