کارت تبریک!

  

 

 

میخوام از یه ترس بگم ، بله ترس ! میخوام داستان کارت تبریکیو بگم که هیچگاه به دست کسی که باید برسه نمیرسه!!! برای تبریک سال نو برای یه آقای محترم  کارت تبریکیو انتخاب کردم و یه متن  طولانی داخلش نوشتم ، کارت جالبی بود ! نوشته من گویای تبریک عید بود، اما تصویر روی کارت طرح یه قلب سبز بود با سایه این قلب بر روی دیوار !100 جور فکر به ذهنم رسید ، به خودم گفتم  :نکنه اگه این کارتو بهش بدم چیزی بیشتر از تبریک عید برداشت کنه؟؟؟جوابم این بود : نوشته داخل کارت تبریک که انقدر طولانی نمیشه!!! مریم تو میخوای با این کارت چیزی بگی،یه پیام!! بله کارت من بیشتر از یه کارت تبریک بود، و معنای شروع یه رابطه رو میداد!!!(کارت بودار!!!!)با خودم کلنجار رفتم.بفرستم؟ نفرستم؟ترسیدم و نفرستادم. ترسیدم پیام پنهان منو (شروع رابطه) دریافت کنه!!! ترسیدم از اینکه جواب نه بشنوم. یا بهتره بگم میترسم از اینکه اون آقا پسر پیام پنهان کارتو دریافت کنه، ولی جواب مثبت به شروع رابطه نده،پس این کارت تبریکو بهش نمیدم و تو این چند روز باقی مانده  تا نوروز هم نخواهم داد  ، چرا که میترسم پاسخ مثبتی نگیرم. من میترسم و کارت تبریک اون آقا پسر هیچ گاه به دستش نمیرسه و اون هیچ گاه پیام پنهان کارتو درک نمی کنه!!!!! شاید این خاصیت زنونه ما زنهاست که نمیخوایم جواب نه بشنویم؟ نمیدونم. اما اینو میدونم که من طاقت ندارم جواب منفی بشنوم ، اونم از پسری که با تمام احساسم براش کارت تبریک با یه قلب سبز انتخاب کردم!!!!

یه تیکه از نوشته داخل کارت این بود:"جمع سال8+8+3+1 میشه به 20 دلچسب! پس براتون آرزوی 20 های دلچسبیو در سال 88 میکنم ،از اون بیستها که آدم دلش می خواد به همه نشون بده!"

 

 

مریم24 اسفند 87

بهارانه!

فصل جدید سریال مورد علاقه من (Gray’s Anatomy) شروع شده ! چهارشنبه ها ساعت 11:30 شب از m.b.c 4 .دیشب وقتی )جورج اومالی) اومد دم در خونه) ایزی( و سرانجام بعد از چند وقتی دوری بهش گفتI love u too:  من دیوانه شدم!!!! 

 

یکی از دوستانم رفته بود نمایشگاه cebit . میگفت:" از بس اونجا خانم خوشگل بود،نمی دونستیم تکنولوژی برترو ببینیم،یا خانمهای برترو!! "  میگفت: " اونجا مثل ایران نیست که مردا(البته بعضی هاشون) خیلی راحت خانمای خوشگلو دید بزنن. "میگفت:" ما مجبور بودیم یه جوری دید بزنیم که اونا متوجه نشن داریم نگاهشون میکنیم!!! " نمیدونید چقدر با دوستم به این موضوع و این کارشون خندیدم!!!! 

 

حالم خیلی خوبه! کلا سرحالم ،فکر میکنم دلیلش اومدن بهاره و این هوای عالی درجه یک.من معمولا تو خیابون خیلی به کسی نگاه نمیکنم،اگه پسری هم به من نگاه کنه(نگاه خاص)سرمو میندازم پایین!!! چند روز پیش تو خیابون یه پسر که از روبروی من میومد نگاه خاصی به من انداخت!من هم فکر میکنم به خاطر اومدن بهار یه نگاه آنچنانی با لبخند آنچنانی تحویلش دادم!!! روبروش یه راه آب بود ، ندید !!! نزدیک بود بیفته توش ! من نتونستم جلوی خندمو بگیرم!!! 

 

در این روزهای بهاری ،اگه دلتون میخواد کتاب عاشقانه بخونید،کتاب " دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد" اثر (آنا گاوالدا)  رو از دست ندید.کتاب دل انگیزیه.البته مجموعه ای است از داستان  های کوتاه. و البته کاست جدید احسان خواجه امیری(فصل تازه)هم میتونه براتون شنیدنی باشه!!!البته در حد آلبوم قبلی احسان خان نیست.

 

مریم ، بهار 87 (22 اسفند) ، آخه بهاره دیگه !!!

مرد من نبود!

دوباره یه آقایی که می خواست ازدواج کنه بهم معرفی شد ! قرار شد همو ببینیم ! آراسته رفتم سر قرار !!!! گفته بود با یه ماشین نقره ای میاد ! دیدمش، ایستاده بود کنار ماشین نقره ای، اما نخواستم باور کنم که همین مرده،خواستم از کنار ماشین رد بشم که گفت: "خانم ...." گفتم:" بله" و سوار شدم!! همون اول که دیدمش به خودم گفتم نه ! مردی بود، بلندقد و هیکلی،بهش میومد 2 تا بچه داشته باشه !!! ولی پسر بود !  دیپلمه ، شغل : آزاد !!! رفتیم داخل یه کافی شاپ ، همون قهوه خونه خودمون!!!شروع کرد به حرف زدن،گفت و گفت و من به تک تک اجزای بدنش نگاه می کردم ، به دستاش که شبیه دستای بابام بود،به لباس پوشیدنش که اصلا دوست نداشتم،به یقه باز و زنجیرطلایی که از اون زیر برق میزد.از خونواده اصیلی بود ،اهل تهران ، مثل بازاری ها حرف میزد،می خواست منو متقاعد کنه که نجیبه،نجیب بود و میخواست با حرفاش به من ثابت کنه.من نگاهش می کردم، گفت و گفت . منم چند کلمه ای گفتم، مطمئن بودم مرد من نبود . متعلق به نسل دیگه ای بود،دنیاش با من فرق می کرد، نه مرد من نبود ! منو رسوند خونه،مامان بابا گفتن: "چطور بود؟"  گفتم:"خوشم نیومد مرد من نبود! " بابام گفت:" از هرکی یه ایراد بگیر!! مرد من نبود دیگه چه صیغه ایه" حوصله نداشتم جواب بدم!! حوصله ندارم براش احساسمو بگم. بله خیلی ادعا میکنم که من از ظاهر آدمها قضاوت نمیکنم!!ولی منم از ظاهر قضاوت کردم با همون نگاه اول خطش زدم.منی که ادعا میکنم ظاهر مهم نیست ، به خواهرم زنگ زدم گفتم بهشون بگه نه !! میخواستم تموم شه .زود زود! به خودم میگفتم: چرا از ظاهر قضاوت کردی ؟ چرا فرصت بیشتری بهش ندادی؟جواب میدادم: نه ظاهر هم مهمه باید چهرش به دلت بشینه.دنیاش با دنیای تو فرق داشت. اگه بخوام دنیا رو به دو طبقه تقسیم کنم باید بگم: دنیای من فرهنگیه،دنیای اون بازاری.حالم بد بود از این ملاقات هایی که به هیچ جا نرسیده ! نه مرد من نبود . خوابیدم اما 3 صبح از دل درد وحشتناکی که مقدمه عادت .... است بیدارشدم!! تا حالا 2 بار دل دردهای وحشتناکی گرفتم که از زور درد فریاد زدم. دیشب سومین بار بود! به زور خودمو به جعبه قرصها رسوندم .حتی توان نداشتم درش رو باز کنم، دادزدم: مامان...........مامانم بیدار شد ، قرص بهم داد و من از زور درد گریه می کردم. بابام بیدار شد و من ناله میکردم. کم کم مسکن درد رو محو و لرز جاشو گرفت ."مامان سردمه، مامان دارم میمیرم ،مامان ... " نزدیکای صبح لرز هم از تنم رخت بربست و من به این می اندیشیدم که اگه زن اون مرد درشت هیکل بازاری شده بودم !! میتونست مثل مامان آرومم کنه ؟ میتونست نبات بهم بده؟ میتونست تاب دادها و ناله های منو بیاره ؟ نه نمی تونست، اون مرد من نبود!!!

 

مریم 18 اسفند