شام با آندره

شام با آندره  

با سپاس از دکتر م.ع حمیدی برای معرفی فیلم  

 

 

استاد من حدود 30 سال پیش فیلمی رو دیده و امروز به من توصیه کرده که این فیلمو ببینم،نام فیلم هست: My Dinner with Andre -1981 من این فیلمو 2 بار دیدم،فیلمی که در تمام مدت 110 دقیقه به گفتگوی دو دوست میپردازه،این دو نفر که دستی در تئاتر و نمایشنامه نویسی دارند،بعد از مدت ها همدیگر رو ملاقات می کنند و درباره همه چیز سخن می گویند،درباره زندگی،فلسفه زندگی،عشق،خانواده،روابط انسانی،تکنولوژی،و.........نکته جالب اینه که اون چیزی که در حدود 30 سال پیش دغدغه کارگردان این فیلم بوده،به عقیده من هنوز هم وجود داره و استاد من که اون موقع هم سن و سال الان من بوده از فیلم لذت برده و حالا بعد از 30 سال من هم از فیلم لذت میبرم.نکته ها و جمله های زیبایی در فیلمه که من در اینجا بهشون مختصر اشاره ای می کنم :  

 

 

1-آیا ما آدمیان به معنای واقعی زندگی می کنیم یا تنها وجود داریم.آیا تا به حال زندگی خودتان را کندوکاو کرده اید تا جواب این سئوال را بیابید؟ صادقانه می گویم عادتها باعث میشود ما آدمیان تنها وجود داشته باشیم،و زندگی کردن را از یاد ببریم.زندگی از روی عادت و تنها برای رسیدن به اهداف، ما را از رشد و زندگی دور می کند.  

 

2- ما آدمیان به طور کاملا مشخصی گزینشی عمل می کنیم به این معنا که هر آنچه که در دنیا وجود دارد را نمی بینیم ،بلکه تنها چیزهایی را که می خواهیم می بینیم،یا بهتر است بگویم مسائل را از زاویه دید خود می بینیم. 

  

 

۳- ما در دنیایی خیالی زندگی می کنیم که برای خودمان بنا کرده ایم،گاهی تئاتر دیدن، ما را از دنیای خیالیمان برون می کشد،و به ما می گوید : هان آگاه باش که زندگی هایی غیر از زندگی تو نیز در زمین جریان دارد. 

 

 4- مردمان همانند ماشین هایی شده اند که ناآگاهانه و از روی عادت کارهایی می کنند،به حدی که حتی به خودشان و واکنش هاشان به مسائل نیز آگاهی کامل ندارند.  

 

۵- ما آدمیان چیزهایی را که باید بدانیم نمیدانیم، حتی درباره نزدیکترین دوستمان تنها به ظواهر امر قناعت کرده و از کنار هم به راحتی می گذریم،حتی به این امر توجه نمی کنیم که از همدیگر سوال کنیم،از احوالات هم باخبر شویم،منظور احوالپرسیهای از روی عادت نیست،منظور فهمیدن همدیگر است،منظور همدلی است. 

 

 6- تکنولوژی یا بهتر است بگویم فن آوری راحتی ای به زندگی ما آدمها میدهد که به شدت ما را از لمس واقعیتهای زندگی دور می کند.فن آوری ما را از زندگی واقعیمان که باید در زیر ماه و خورشید و ستاره ها باشد دور کرده،ما به کمک فن آوری دنیایی خیالی ساخته ایم که ما را از طبیعت دور کرده است.  

 

7- ما آدمها در رابطه با بازخوردمان به همنوع خود بیش از هرچیز به خودمان فکر می کنیم،به خودمان به عنوان همان موجود پاک کامل بی نظیر.ما مردمان به گونه ای بی نظیر شیفته خودمان هستیم ،به ندرت از خودمان شکایت می کنیم و به ندرت درباره دنیای بزرگی که بیرون از ما وجود دارد فکر می کنیم. 

 

 8- آنچه که امروزه ما آدمیان به آن نیاز داریم زبان جدیدی است،زبان دل است،زبانی که با آن همدلی کنیم تا مسائل را از زوایای دیگری نیز ببینیم.  

 

9- اگر تنها با یک نفر در یک اتاق بسیار کوچک زندگی کنید و زندگی به معنای واقعی بین شما و آن فرد جاری باشد،شما در همان چاردیواری کوچک بزرگترین ماجراجویی ها را تجربه خواهید کرد! 

 

 10- ما آدمها به معنای واقعی همدیگر را نمی بینیم ،حال هم را نمی پرسیم، با هم همدلی نمیکنیم.من گاه مشکلی را به دوستی می گویم و او آنقدر راحت از کنار من می گذرد که به خود می گویم :آخر چرا با من همدلی نمی کند!!!!  

 

۱۱- پذیرش تنها بودن یا تنها ماندن در این دنیا مساوی است با پذیرش مرگ!  

 

12-پس ما انسانها مفاهیمی چون پدر مادر همسر را برای خود ساخته و به آن چنگ می زنیم تا احساس تنهایی و مرگ نکنیم،تنها به آن دلیل که می خواهیم با ثبات بیشتری بر روی زمین زندگی کنیم،اما به واقع همسری وجود ندارد،فرزندی وجود ندارد ! پسر بچه کوچکی دستان ما را می گیرد اما ناگهان مرد بزرگی شده که ما را تنها در زمین رها می کند،و می رود !! آن پسر کوچک کجاست؟؟؟؟  

 

مریم7 اردیبهشت

نصایح شیخ اجل!

این جناب شیخ اجل سعدی هم عجب فهمیده بوده اند ها، چه نصیحتها فرموده اند این آقایان را در زمانی که لگام و مهار رفتار از دستشان در میرود و......................  

 

؛ پیرمردی لطیف در بغداد            دخترک را به کفشدوزی داد

مردک سنگدل چنان بگزید         لب دختر که خون ازو بچکید

 بامدادان پدر چنان دیدش          پیش داماد رفت و پرسیدش

کای فرومایه این چه دندانست؟    چند خائی لبش؟ نه انبانست

 به مزاحت نگفتم این گفتار          هزل بگذار و جد ازو بردار

خوی بد در طبیعتی که نشست    ندهد جز به وقت مرگ از دست؛ 

                                                          مریم۵ اردیبهشت

 

اردیبهشت نوشت

۱-اگه عمری باشه نیت کردم  امسال گلستان شیخ اجل سعدی را بخوانم.حکایتهای بسیار شنیدنی دارد.یکی از این شعرهای زیبا را اینجا می آورم:  

 

صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه    بشکست عهد صحبت اهل طریق را 

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود   تا اختیار کردی از آن این فریق را ؟

گفت:آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج   وین جهد می کند که بگیرد غریق را 

 

۲-کنسرت همایون خان شجریان رفتیم روحمان شاد شد! 

 

۳-کتاب برف و سمفونی ابری نوشته پیمان اسماعیلی شامل چندین داستان کوتاهه داستانهایی که بعضیش حقیقتا ترسناکه !!! ما خیلی نویسنده با سبک وحشت نداریم ولی این طور به نظر میرسه که این آقا  این کار  رو به خوبی انجام داده! 

 

۴-ودر آخر جمله ای زیبا از آندره ژید:   

آموختم که هر موجودی را به نسبت قدرت پذیرش روشناییش بسنجم....... 

 

مریم۳ اردیبهشت