با سعدی

با شیخ اجل سعدی 

 

*هر چه به دل فرو آید،در دیده نکو نماید. 

 

*چون عاشق و معشوقی در میان آمد،مالک و مملوک برخاست. 

 

* نباید بستن اندر چیز و کس دل      که دل برداشتن کاریست مشکل 

 

*ز خود بهتری جوی و فرصت شمار    که با چون خودی گم کنی روزگار 

 

* طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل. هر که بدین صفتها که گفتم موصوفست به حقیقت درویشست و گر در قباست ! اما هرزه گردی بی نماز هواپرست هوس باز که روزها به شب آرد در بند شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید رندست وگر در عباست !

 

 

مریم18 اردیبهشت

او......

من دلم می خواهد او دستم را بگیرد و مرا به یک جنگل ببرد،جنگلی تاریک با انبوهی از درختان سر به فلک کشیده،جنگلی آرام که گه گاه صدای پرنده ای می آید و یا خش خش عبور جانداری،من دلم می خواهد او دستم را بگیرد و مرا به مردابی در میان آن جنگل ببرد،مرداب در میانه جنگل واقع شده و از آنجا می توان آسمان را دید و آفتاب را، دلم می خواهد در کنار آن مرداب ، آرام در آغوش او قرار بگیرم،و در حالی که تنم از گرمای مطبوع آفتاب دلچسب بهاری جان گرفته، به سنجاقکها بنگرم، به بال زدنشان و گوش سپارم به صدای پرهاشان و وزوزشان و اینکه چه سان مرداب را از آن خود کرده اند و بهار را و آفتاب را ! آری می خواهم در آغوش او بخسبم در کناره آن مرداب و بدانم که دغدغه ای نیست جز ماهی گیری،آفتاب گرفتن، با سنجاقکها رقصیدن،و بازی کردن در میان علفزارها و گلهای کناره مرداب ! من دلم می خواهد با او آواز بخوانم، بچرخم، برقصم ، در آب مرداب شیرجه بزنم، و با او شنا کنم ! من می خواهم تنم را به او بسپارم در کناره همان مرداب، می خواهم در زیر نور آفتاب، لمیده بر روی علفها و گلهای وحشی با تنی خیس از آبتنی در مرداب ،در حضور سنجاقکها و پروانه ها و در حالی که صدای نوک زدن دارکوب جنگل بر درختان ،در گوشمان پیچیده است،ببوسمش و ببویمش ! می خواهم قاصدکها مرا و او را احاطه کنند و من بخندم و او بخندد و من در کنار آن همه قاصدک آرزو کنم که من نمانم و همه اش او شوم، سراپا او شوم  ! آخر همه اش اوست،محبوب اوست،نور اوست،سرور اوست!

مریم13 اردیبهشت

the jane austen book club

*مشغول خوندن کتاب خانم دلوی ویرجینیا وولف هستم،کتابی که دلم نمی خواد خوندنش تموم شه!   

 

*گاهی تنهایی باعث میشه آدم به سوی هرکسی بره تا فقط تنها نباشه،غافل از اینکه اون آدم،آدم مناسب نیست،خودش نیست!  

 

*و چه بسیار که درباره گذشته و عشق هایش و آنچه که بین تو و کسی رخ داده می اندیشی و دلت می خواهد باز ببینیش و این بار دور از سطحی نگری و لجبازی کودکانه، کند وکاو کنی رابطه تان را ، و این اتفاق نمی افتد مگر چند ماه پس از رابطه، زمانی که از او دور شده ای،آرام گشته ای و اندیشیده ای !  

 

*و گاه آنچنان از رنجی که مادرم می کشد به درد می آیم که از زندگی لعنتی بیزار می شوم،وقتی مادرم را می بینم که درست در مقابل روی ما پیر می شود و ما هیچ از دستمان بر نمی آید! تنها نظاره گریم ، نظاره گر زنی زیبا که روز به روز خسته تر میشود!  

 

*فیلم the Jane Austen Book Club-2007 رو دیدم، نمی تونم بگم فوق العادس،اما قطعا فیلمیه که با لذت دنبال می کنید و لبخند رو بر لبانتون میاره ! فیلم درباره 6 نفره که با تشکیل یک گروه ، شروع به خوندن کتابهای جین آستن می کنند و پس از خوندن هر کتاب دور هم جمع می شند و درباره کتاب گفتگو می کنند و درباره خودشون و درباره دنیاهاشون و...  

11 اردیبهشت89