دونات رضوی،گل سر،گیره سر،لباس زیر،لواشک،شال و روسری،ساق دست،کتاب نظر علما در باب انواع چای،لوازم آرایش و پیرایش،هسته گیر آلبالو ،کیف پول، ساندویچ سرد، زیورآلات ،دستمال سفره،دستمال گردگیری و.......... این اقلام تنها بخش کوچکی از اجناسی است که امروزه در مترو تهران فروخته می شود،فروشندگان زن در واگنهای زنانه جولان می دهند،و گاه انقدر در آن شلوغی همهمه می کنند،که سرگیجه میگیری،و خسته می شوی از اینکه اینجا را با بازار اشتباه گرفته اند،باور کنید انقدر سرتان گرم این فروشنده ها می گردد،که متوجه نمی شوید کی به مقصد رسیده اید!!می دانید نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که وقتی به این زنان می نگری ،درمیابی که خانم های با شرف و آبرومندی هستند،که با تلاش قصد درآوردن خرج خود و احتمالا خانواده خود را دارند،خانم های محترمی که بعضی شان با خجالت و بعضی دیگر با افتخار سر خود را بالا آورده و به تبلیغ کالای خود می پردازند، آری تعداد این فروشنده ها در واگنهای مترو به حدی زیاد است،که حقیقتا جا را بر مسافر بخت برگشته تنگ می کنند و خودشان نیز در میان این مسافرها و دیگر فروشندگان به سختی راه را برای خود و عرضه جنسشان باز می کنند،شک نیست که مترو فروشگاه نیست،اما با این اوصاف به فروشگاهی متحرک بدل گشته !!! به قطع می توان گفت هر کجا مشتری باشد،کالا نیز عرضه می گردد،استقبال مردم از این فروشندگان اثر بی بدیلی در افزایش تعداد فروشندگان و شلوغی بیش از پیش مترو دارد،اما نکته دیگری که نباید دور از نظر بماند این است که واگن های زنانه مترو مکانی است امن،خنک،وپر از مشتری، برای زنان محترمی که نیاز به کار دارند،عدم وجود شغل مناسب برای این گروه از زنان جامعه آنان را به متروگردی که مکانی امن است کشانده،و تا زمانی که مردم از این فروشندگان استقبال می کنند و اجناس را خریداری، این قصه ادامه خواهد داشت!! پس بد نیست اگر متصدیان امر چاره ای بیندیشند ،مثلا چیزی شبیه برپایی بازارچه هایی در ایستگاه های مترو،و اجاره دادن غرفه ها به این زنان فروشنده !
مریم9 مرداد89
و بی شک جایگاهتان بهشت برین است
و دلمان تنگ است برای شما از دست رفتگان ، برای شما عزیز همکاران که بسیار جوان بودید، و زود بود که از میان ما بروید،اما رفتید و دلهامان را غمی بزرگ فراگرفت،اما شک نداریم که بهشت جایگاهتان است ، چرا که در حین خدمت به وطنتان،در شعله های آتش سوختید،آری آب زمزم گوارایتان،خنکی بهشت به کامتان ، یقین دارم که خاطره هاتان همیشه باقی است ،آخر مگر می شود از یاد بردتان، و این داغ بر دلهامان همیشگی است،آری حادثه سخت بود و تبعاتش سخت تر ،آتش در کارخانه دلخراش اما پرکشیدنتان دلخراش تر،نمی دانم گفتنش سخت است،اما می خواهم به مادرانتان بگویم،غم مخورید،به سرتان مزنید،اشک مریزید،سرتان را بالا بگیرید و افتخار کنید به فرزندانتان،آخر مرگ در حین خدمت کم از شهادت ندارد،آخر فرزندانتان جاودانه گشته اند. وه چه سعادتی ،آری آری می دانم سخت است دل کندن از دل انگیز فرزندانتان،سخت است ندیدن خنده هاشان،دیگر بویشان در خانه تان نمی آید،می دانم سخت است،اما باید ایمان داشته باشیم که مرگ حق است،و حادثه در کمین،خدایشان بیامرزد،جایگاهشان بهشت برین باد . مریم4 مرداد 89 |
چهل سالگی هم درست عین 20 سالگی میمونه عین 30 سالگی یا حتی 42 سالگی همه اون اتفاقاتی که ممکنه در چهل سالگی برات بیفته ممکنه تو 20 سالگی یا 38 سالگی هم برات بیفته ،تنها واکنش آدمها در سنین مختلف به مسائل متفاوته،مهم اینه که آدمی در هر سن و سالی که باشه بهترین تصمیم رو بگیره! البته همین تصمیم گیری درست هم برای خودش کاری است بس دشوار که همتی والا میطلبد.
فیلم چهل سالگی هم قصه زنی است در آستانه تصمیمی سخت ،تصمیمی برای انتخاب میان عشق گذشته ها و یا همسر و خانواده و در اینجاست که پای نفس به میان می آید و هوس و قصه کنیزک و پادشاه مولانا !!
و به قول استاد عزت الله انتظامی این سه چیزو هرگزفراموش نکن: عشق،ایمان و مرگ،چیزهایی که آدمیزاد مجبوره به تنهایی باهاشون روبرو بشه!!!
مریم 2 مرداد89