تو کجایی؟

بس هوا تاریک،

من دلم بی طاقت ،دل من بی تاب است

من چه تنها هستم ،و تو حاضر غایب!

مهر و احساس وجودم به هم آمیخت به ناگاه

و من از مهر تو سرشار ،منیت را زیر پا بنهادم !

من به خود می گویم:تا به کی مهر نهانی؟بس است!

تا به کی خواستنی پنهانی

من به ناگاه شدم پر ز شعور و خواهش

و تو چون ماه پناهنده شدی در پس ابر

و من شرمزده با تب و تابی رنجور

منتظر در پی پاسخ

تو کجایی؟!

مریم 13 اسفند88

به رنگ ارغوان

هو الحبیب 

به رنگ ارغوان ابراهیم حاتمی کیا 

موضوع آخرین ساخته ابراهیم حاتمی کیا بسیار خاصه،اطلاعاتی ها،کسانی که همیشه برای ما خاصند و معمولا تصور مشخصی ازشون نداریم،چرا که پنهانند و معمولا کسی نمیشناستشون ! فیلم روایت ورود یک اطلاعاتی به یک منطقه جنگلیه،سوژه مورد نظر این آقای اطلاعاتی- که حمید فرخ نژاد با استادی تمام نقششو بازی کرده- یه دختر دانشجوی زیبا و معصوم به نام ارغوانه که پدرو مادرش ضد نظام بودند و اطلاعاتی ها  به دنبال دستگیری پدر از طریق دختر هستند ! نکته جالب اینه که مامور اطلاعاتی تا زمانی که بدون چون و چرا و بدون دخالت احساس کارشو انجام میده،مشکلی پیش نمیاد ولی از اونجایی که مامور اطلاعاتی هم انسانه، کم کم و با اطمینان از پاکی و معصومیت دختر،دلش گرفتار میشه ،از دستور سرپیچی میکنه و با برقراری  رابطه احساسی جریان رو به سمت دیگری میبره! فیلم دیدنیه چرا که تا حدودی چهره پنهان اطلاعاتی ها رو برای ما روشن و با شیوه کارشون آشنامون میکنه ،تبدیل یادداشتها و پیغامها به کد،وسایل شنود،تغییر چهره و....ضمنا پر واضحه که صحنه هایی از فیلم حذف شده ! با این حال فیلم دیدنیه و باز هم تاکید میکنم ، بازی حمید فرخ نژاد عالیه،دلم می خواد داد بزنم هی مرد عاشقتم مخصوصا وقتی تصویر پس زمینه رایانتو ، که عکس قبرستون بود با عکس ارغوان عوض میکنی!!!!بله مرد عاشقتم چرا که دیوانه وار عاشق میشی و بی چون و چرا دلت رو به ارغوان میدی!

مریم8 اسفند

من امنیت می خواهم!

من امنیت ندارم!  من ماشین می خواهم!

پریشب  و امروز صبح اتفاقی برای من افتاد که بیش از پیش نیاز به ماشین داشتنو حس کردم و افسوس خوردم از اینکه ماشینمو فروختم و حالا این اتفاقها برام می افته،پریشب که بارون تندی میومد با دستی پر از کارتهای تبریک که برای عید  خریده بودم و یه کتاب به سمت خونه میرفتم ، ناگهان باران شدید شد،کلاه کاپشنمو کشیدم رو سرم ،کارتها و کتابو زیر کاپشنم پنهان کردم و سریع به سمت خونه روان شدم ، ناگهان احساس کردم چند نفری پشت من در حال دویدن هستند تا زیر بارون خیس نشند ، همزمان با نزدیک شدن اونها ، احساس کردم کسی از پشت، کوله پشتی منو میکشه!!!! تا برگشتم پسرهای عوضی با خنده و مسخره بازی دور شدن،نمی تونید تصور کنید چقدر ترسیدم، منی که سرم تو لاک خودم بود ناگهان با این صحنه روبرو شدم ، شروع کردم به داد زدن : پسرای احمق،بی ادبا،عوضی ها،ترسیدم،مگه خودتون خواهر مادر ندارین، این مسخره بازی ها چیه،به کوله من چیکار دارین،من زیر بارون داد می زم و این عوضی ها خنده کنان دور میشدن!!!

و امروز صبح طبق معمول تاکسی های خطی مسیرم رو سوار شدم،من جلو 3 تا آقا عقب،راننده با سرعت وحشتناکی رانندگی می کرد،ورود ممنوع میرفت و حسابی از این همه سرعت سر کیف بود،من که دیروز عصر در مسیر برگشت همین خط ، با راننده دیگری که اون هم خیلی خیلی وحشتناک رانندگی می کرد روبرو شده بودم، به راننده گفتم: آقا مثل اینکه همه راننده های این مسیر، راننده مسابقات رالی هستند و این بزرگراه ها رو با پیست رالی اشتباه گرفتن! گفتم : آقا من دیروز عصر تو مسیر برگشت سوار یه تاکسی تو همین خط شدم که بسیار بدتر از شما رانندگی میکرد،آخه چرا اینطوری میرونید؟!!!! راننده که پسر جوونی بود گفت :آره این خط همینه،بعد ناگهان صدای ضبطشو تا جایی که می تونست بلند کرد،تا کسانی که پشت ماشین نشستند چیزی نشنوند،از من پرسید: هر روز این مسیرو میای؟گفتم: بله،گفت: زیاد ندیدمت،من ساکت و متعجب بودم به خودم می گفتم: الان مردای دیگه در تاکسی چه فکری درباره من می کنند،عجب غلطی کردم بهش گفتم آهسته تر  رانندگی کن !گفت:آخر خط پیاده میشی؟گفتم: نه سر پیچ...... گفت : اگه هر روز همین مسیرته بیام دنبالت برسونمت ،الانم پیاده نشو تا من برم ته خط مسافرامو پیاده کنم بعد تو رو برسونم! من مدام میگفتم: نه مرسی ، نه نمی خوام،سعی می کردم بلند حرف بزنم تا کسانی که پشت ماشین نشستند بشنوند فکر نکنند من حرف خاصی به راننده عوضی میزنم،دیگه کلافه شده بودم از حرفای مفتش،رسیدم به جایی که باید پیاده میشدم،گفتم: نگه دارید گفت : ببین من هر روز صبح تو خطم بیا با ماشین من بریم،ساعت چند صبح ها تو خط سوار تاکسی میشی،دیوانه شدم !کلافه شدم! گفتم :معلوم نیست،آقا ترجیح میدم سوار ماشینایی که انقدر تند رانندگی میکنن نشم!  و از ماشین پیاده شدم،نمیدونم چرا سرش داد نزدم چرا فحشش ندادم،شاید چون تاکسی پر مسافر بود ومن از آبروریزی ترسیدم،اعصابمو داغون کرد !کلافم کرد ، من امنیت می خوام، دلم روزهای خوشی رو می خواد که تو ماشین خودم مینشستم و با امنیت به محل کارم میرسیدم، من از راننده های خط...... میترسم،من از پسرها و مردهای عوضی که چشمشون دنبال زنای دیگس میترسم ،من پشیمونم که ماشینمو فروختم،من ماشین میخواهم تا برایم امنیت به ارمغان بیاورد ،ولی پول ندارم تا با خرید ماشین امنیت داشته باشم .             مریم 5 اسفند88