این شعر بسیار زیبا رو یک آقای بسیار محترم برای من و در پی نوشته ا م با عنوان پروا، نه !! پروانه ای با من سخن بگو سروده اند:
این دل و پروانه های رنگیش قربان شوم / زین چنین قلب رئوفی من گریزان کی شوم
گر که روزی خانه پروانه ها مهمان شوم / چون که قابل اوفتد صاحبخانه را خادم شوم
من در آن کنج امان مسکن گزینم آنچنان / که ز حسرت جملگی عشاق انگشت گیرن بر دهان
پس حیاط دلکشش را آب و جارو میکنم / سردرش با کاشی عشق نقاشی میکنم
بعد از آن کوشم که این گوهر گران / دور ماند از گزند این و آن
از برای آن همه پروانه های عاشقش / شمع را گویم نسوزاند پر پروانه اش
آنچنان رویش دهم گلهای ناب / تا نشیند یک نفس پروانه ای از کند و کاو
وز برای آن همه بی تابی پروانه ها / میزنم زیبا پلی اندر میان قلبها
ارمغان پل همه آسایش است / از برای آن دلش دنیا همه آرامش است
تا نفس آید بگویم من سخن پروانه وار / من خود پروانه ام ، پروا چرا مستانه یار ؟!