دوستی گفت:منتظر نوشته بعدیت هستیم،چرا دیر می نویسی،گفتم:حس نوشتن نیست،بله نوشتن هم بسان هر کار دیگری حس و حال میخواهد،به هر حال می نویسیم شاید حس و حالش نیز بیاید!چند وقتیه چندتایی کتاب خوندم ولی فرصت نکردم دربارشون بنویسم،به همین دلیل در اینجا فهرست وار به نام کتابها و محتواشون اشاره می کنم به این امید که با خوندنشون لذت ببرید:
1-رگتایم،دکتروف،کتاب روایتی بی نظیر از مقطعی ازجامعه آمریکایی به شما میده،قهرمان داستان سیاهیه که به خاطر بلایی که سفیدها سر ماشینش میارن،دست به ..... می زنه.
2-گتسبی بزرگ،اسکات فیتز جرالد،روایت زندگی مردی به نام گتسبی که از هیچ به ثروتی بی نظیر میرسه و با دست و دلبازی بی نظیر شهره خاص و عام میشه،مردی که برای دیدن عشق گذشته اش برنامه ریزی می کنه،اما سوئ تفاهمی وحشتناک زندگیشو بر باد میده....
3-یک روز قشنگ بارانی،اریک امانوئل شمیت،پنج داستان کوتاه با محوریت زن ها،داستان هایی کوتاه و بی نظیر که گاه لبخند بر لبتان می آورند،گاه اشک و گاه شوک زده تان می کنند!!!
4- مائده های زمینی، آندره ژید ، هم هنوز خوندنش تموم نشده،نوشته های ژید منو یاد نادر ابراهیمی میندازه،با همون لطافت و ظرافت!در جایی از کتاب میگه:" هر شب آرزویی بر بالش من غنوده است،هر سپیده دم همانجا بازش می یابم شب همه شب بر بالین من بیدار نشسته است.راه پیموده ام،خواسته ام آرزوی خود را خسته کنم،اما جز جثه خود چیزی را نیازرده ام!!!"
و در آخر بگویم صبح های بهار باغها بوی توت شیرین می دهند،بوی خنکی، بوی زندگی!
مریم 23 فروردین89
نمیدونم این گتسبی بزرگ رو چرا هیچ وقت نتونستم بخونم!! تا حالا دوبار شروع کردم بخونمش ولی همون ۱۰-۲۰ صفحهی اولش خوشم نیومده و بیخیال شدم!! جالبه خلاصهای که تو نوشتی جالبه و جذبم میکنه اما خود کتاب نه! میشه بقیهاش رو هم جای اسکات فیتز تو تعریف کنی؟!! :دی
بله دوست جون داستان بامزه ایه ولی من کجا اسکات فیتز جرالد کجا :)