-
تلگرافی!
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 10:31
1 - این روزها دل و دماغ نوشتن ندارم،دستم به قلم نمی رود! 2- روزهای آخر تابستان است،بادهای پاییزی شروع به وزیدن کرده اند. 3- بادهای پاییزی را دوست دارم،دلم می خواهد ساعتها در هوای پاییزی قدم بزنم در حالی که صدای خش خش برگ ها را زیر پایم می شنوم و آفتاب بی رمق تنم را گرم می کند. 4- این روزها کمند کسان یا چیزهایی که مرا...
-
دارکوب ها برای که بر درخت می کوبند؟
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 11:18
* در حال پیاده روی صدایی شبیه چکش کاری بر روی چوب توجه مرا به خود جلب کرد، سرم را بالا کردم ، وه !! دارکوبی دیدم سیاه با نقش هایی قرمز و نارنجی بر روی دمب و کاکلش که با تمام توان بر درختی نوک میزد،بی نهایت زیبا بود،تحسینش کردم و خدای را سپاس گفتم که در این شهر پر آشوب، دیدن دارکوبی بس زیبا را نصیب من کرد! * زیباترین و...
-
بوسه های داخل تاکسی
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 09:35
داخل تاکسی: من در کنار یه دختر و پسر در عقب تاکسی نشسته ام،پسر با دختر دوست است،سخت به هم چسبیده اند ! انقدر که کم کم پسر پشتش را به من می کند و مشغول دخترک می شود،پسر بسیار بد نشسته به گونه ای که پشتش به کمر من فشار می آورد.خوب می دانم،هوش و حواسش پیش دخترک است،متوجه نیست که بد نشسته و مرا ناراحت می کند.نمی دانم با...
-
بدون شرح!؟
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 14:40
*بعضی ها به راحتی به آدمی دروغ می گویند و فکر می کنند که آدمی هالو است و حالیش نمی شود!! همان بعضی ها دنیا را از نگاه خودشان می بینند و فکر می کنند دو شاخ بر سر ما قرار دارد، والا به خدا ما شاخ نداریم. ما با الاغ نسبتی نداریم ،ما آدمیم!!! *قبلا به این نتیجه رسیده بودم که ظاهر و پوشش شیک آدمها ، نشان فرهنگ بالاشون...
-
ترک ریش کن!
دوشنبه 26 مردادماه سال 1388 11:12
دفتر پنجم مثنوی هم به سلامتی به پایان رسید،اشعار مولانای عزیز آن قدر زیبا،شیرین و آموزنده است،که به راحتی نمی توان از آن گذشت.در اینجا چند بیت از زیباترین و زیرکانه ترین شعرهای دفتر پنجم را آورده ام: * آنچ بیند آن جوان در آینه پیر اندر خشت می بیند همه پیر، عشق تست نه ریش سپید دستگیر صد هزاران ناامید * گر به ریش و خایه...
-
دل انگیزترین ها
شنبه 24 مردادماه سال 1388 14:02
*مشغول تمرین درس زبان انگلیسی بودم ، موضوع درس جمله های شرطی نوع دوم بود.دو تا جمله نوشتم که سرشار از احساس بود،انقدر که به خودم و حس لطیفم آفرین گفتم!! و اینک جمله ها: If I were a cricket I came besides your bedroom’s window to chrip all the night! If you were a flower I would like to be a ladybug to sit on your rose...
-
its his loss!
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 14:14
*چند روز پیش با یه دوست گپ می زدم ، موضوع در باره این بود که اگه من از کسی خوشم بیاد ، هیچوقت گامی جلو نمیذارم چون فکر می کنم اگه به هر طریقی جواب منفی بشنوم ،احساسات و غرورم جریحه دار میشه،این دوست نازنینم بهم گفت: " نه اینطور فکر نکن،تو چیزی رو از دست نمی دی ،اگر هم قراره کسی چیزی رو از دست بده آدم مقابلته، به...
-
نتیجه گیری اخلاقی!
شنبه 10 مردادماه سال 1388 11:25
*بعضی مردم خیلی سخت خرید می کنند،خیلی خیلی سخت،به عنوان مثال برای خرید یه لباس ساده انقدر بالا- پایین،فکر و تعلل می کنند که بیا و ببین.مامانم به یکی از این آدمها نصیحتی کرد که خیلی زیبا بود.مامان به اون آدم گفت: " انقدر سخت نگیر، لباس که شریک زندگیت نیست انقدر سخت می پسندیش،لباسه ! " نتیجه گیری اخلاقی: 1-...
-
pls tame me
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 15:30
قطعا یکی از بهترین و اثرگذارترین کتابهایی که خوانده ام، کتاب شازده کوچولو با ترجمه عالی استاد محمد قاضی می باشد.این کتاب از اون دست کتابهاییه که هر چند وقت یکبار بهش مراجعه می کنم و می خونمش ، شاید بشه گفت برای من یه کتاب مرجع شده ! به نظرم بهترین فصل این کتاب، ملاقات شازده کوچولو و روباهه ،خوندن این فصل از کتاب به...
-
دست مریزاد رفیق!
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 11:58
هر چی می خوام دست از سر این حس غربت برای گذشته ( nostalgia ) بر دارم،نمیشه ! یکی از چیزهایی که فکر می کنم کودکی بسیاری از ما جوانهای امروز رو پر کرده بود،کیهان بچه ها بود.مجله کوچکی که سه شنبه ها چاپ میشد و یک هفته ما رو سرگرم خودش می کرد.نمیشه گفت چقدر خاطره دارم از این هفته نامه جمع و جور و چقدر دوستش دارم!درست به...
-
من فقط گاه کمی...
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 14:28
من نمی دانم که چرا بیش نمی اندیشی من نمی دانم که چرا خوب نمی بینی من در این شهر پر از نور و صدا و حرکت من در این سخت پر از دلهره پر زحمت من در این روز که جز داغ و تب و دلهره نیست من به دنبال صدایی شیوا من به دنبال کناری پر مهر من به دنبال کمی آرامش من به دنبال رضایت هستم من به دنبال رهایی پرواز خوب می دانم بال من کافی...
-
حریم خصوصی
شنبه 3 مردادماه سال 1388 09:46
برای کاری به یکی از دستگاه های خودپرداز( A T M ) مراجعه کرده بودم که با صحنه ای روبرو شدم ، که نمیتوان به راحتی از کنار آن گذشت.در حالی که من پشت دستگاه ایستاده بودم و در حال انجام عملیات بانکی بودم،دختر خانمی از راه رسید ، پشت من ایستاد و چشم دوخت به صفحه خودپرداز و بررسی کردن کارهایی که من انجام میدادم !!! اونقدر به...
-
مردک ترسوی تنبل شکمو!
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 11:10
گاهی که مردم را در مقابل خود و در یک مکان عمومی می بینیم به این فکر می کنیم که در ذهنشان چه می گذرد؟و آرزو می کنیم که ای کاش می توانستیم ذهن این مردم را بخوانیم؟! برای پاسخ به این سئوال من آنچه را که امروز صبح و در حین نیم ساعت پیاده روی در پارک ،ذهنم را به خود مشغول کرده بود،بی هیچ کم و کاست در اختیارتان می گذارم :...
-
شش و بش!
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 21:02
من به خواهرزاده ها و برادرزاده ام میگم جوجه ! آخه همشون مثل جوجه کوچولو، ناز و بامزه هستن! چند روز پیش کنارشون بودم و داشتم سرگرمشون میکردم.بهشون گفتم : " بلدین چشمک بزنید؟ " یکیشون شروع کرد به باز و بسته کردن جفت چشماش! اون یکی،دستشو گذاشت رو یه چشمش و چشم دیگشو باز و بسته کرد!! خلاصه دردسرتون ندم، هیچ...
-
درباره الی
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 09:05
درباره الی ...... درباره الی فیلمی از اصغر فرهادی،کارگردان با شعوری که به شعور مخاطب احترام میذاره و مجال اندیشیدن رو به تماشاگر فیلم میده.فیلم موضوع پیچیده ای نداره،اما همین موضوع ساده با مهارت و با مفاهیمی چون دروغ،قضاوت،پیشداوری،خیانت،تعهدو......به چالش کشیده شده . بازی بازیگرها به گونه ای طبیعی و عالی است، که گویی...
-
زیرزمین تندیس
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 08:54
*هفته گذشته برای خرید به پاساژ تندیس رفته بودم،برای پارک ماشین به پارکینگ تندیس رفتم،این پارکینگ چند طبقه در زیرزمین قرار داره،و آنچنان صدای هواکش ها در این پارکینگ پیچیده که گوش آدمی رو آزار میده،در هر طبقه از این پارکینگ 2 کارگر مرد ماشین ها رو جهت پارک راهنمایی می کنند،مردانی که صبح تا شام مجبورند در این پارکینگ به...
-
امیر و رها
سهشنبه 26 خردادماه سال 1388 18:52
این داستان نوشته ناقابلی است،تقدیم میکنم به همه کسانی که در درگیری های اخیر به هر طریق صدمه دیده اند، روحی یا جسمی پسرک خسته و با تردید کلید رو در قفل خونه چرخوند،امیدوار بود مادر پیرش از خواب بیدار نشه،مادر که خواب و بیدار بود،سرشو از رو بالش بلند کرد و گفت: امیر جان اومدی مادر!؟ امیر خسته گفت: آره بخواب مادر.امیر به...
-
بدون شرح!
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 08:23
بابا رفته بود به یه سفر کوتاه،صبح پنجشنبه تو رختخواب ،خواب و بیدار بودم که احساس کردم صدای خروپفش میاد،با همون حالت خواب آلوده گوشامو تیز کردم ،بله خودش بود بابا از سفر برگشته بود و صدای خروپفش از اتاقش میومد،نمیدونید چقدر احساس خوبی بهم دست داد،احساس آرامش مطلق! من در اتاق خودم،بابا در اتاق خودش و تنها صدای خروپفش...
-
به اسب شاه گفتیم یابو؟!
یکشنبه 17 خردادماه سال 1388 15:34
به اسب شاه گفتیم یابو؟! ای بابا مگه تو این زمونه میشه از کسی انتقاد کرد؟هیچ کسی تاب شنیدن انتقاد رو نداره،اصلا ما دوست داریم مدام ازمون تعریف کنند،بدمون میاد یکی رک و پوست کنده بهمون بگه: فلانی اینجای کارت می لنگه! فرقی هم نمی کنه چه کاره باشیم، نه اونایی که اون بالا بالاها نشستند،تاب انتقاد رو دارند، نه دیگر مردم، نه...
-
باز هم بدون شرح؟!
سهشنبه 12 خردادماه سال 1388 11:44
* خاک غریب،عنوان آخرین کتاب خانم جومپا لاهیری نویسنده هندی_آمریکایی هست،که نشر ماهی با ترجمه امیرمهدی حقیقت ، کتابو چاپ و روانه بازار کرده،کتاب مجموعه ای است از داستانهای کوتاه از زندگی هندی های ساکن آمریکا، زندگی آدم هایی که در عین تنها نبودن ،تنها هستن! آدمهایی که با احساساتی مشابه احساسات من و شما درگیرند !!! جملات...
-
بدون شرح!
شنبه 9 خردادماه سال 1388 10:16
* یه جمله فوق العاده زیبا شنیدم،در حظ من شریک بشید: You give me the kind of feeling people write novels about! * برادرزاده 4 ساله ام که خاطرتون هست،همون عسل کوچولو ! مامانش برام تعریف کرد که چند روز پیش، وقتی داشته عسلو میبرده دستشویی، عسل گفته:" مامان، شایان همون پسره که تو مهدکودک تو کلاسمونه، دمب داره! خودم...
-
بی پدری!
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1388 21:53
برای پونه که بی پدر شد.... از همان 4 ماه پیش که به استخدام شرکت ما در آمدی،با هم دوست شدیم. میدانستم دختر خوبی هستی ، به دلم نشستی و چه زود با هم دوست شدیم!همیشه لبخندی بر روی لبانت بود ، ظهرها با هم غذا می خوردیم و برای هم می گفتیم از زندگی هایمان و آرزوهایمان،برایمان گفتی از پدرت که قلبش درد می کند و2 بار عمل باز...
-
کافیه باشه کافیه پیداش کنی!
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 11:01
کافیه باشه کافیه پیداش کنی،کسی که با تمام وجودش سعی در شناخت تو داره و با همه مهری که در دلش جاریه، به تو محبت می کنه و سعی می کنه همراه تو باشه،همدم تو باشه ،دوست تو باشه.دوستی که وقتی دلت گرفته،باهات حرف می زنه تا دلت رو باز کنه، وقتی خسته ای، خستگیتو از تنت در میاره،وقتی دلت می خواد برای کسی حرف بزنی، کنارت مینشینه...
-
زنی در بزرگراه
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 08:58
و من زنی تنها در آستانه بزرگراهی پر حادثه عنوان مطلب برگرفته از شعری از فروغ فرخزاد می باشد."و من زنی تنها در آستانه فصلی سرد" *بزرگراه همت، ترافیک سنگین، خودروها متوقف ! موتوری گستاخی که نمی دونم چه چیزی بهش این جسارتو داده ،که فکر می کنه حق داره از لای ماشینها برای خودش راه باز کنه،سعی می کنه از کنار ماشین...
-
بوی خوش خانه ها!
شنبه 2 خردادماه سال 1388 09:37
چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم به تنهایی چو عنقا خو گرفتم آیا می دونید خونه ها بو دارند؟ هر خونه ای هویتی داره ، هویتی که مستقل از هر خونه دیگری است. این هویت به هر خونه ای بو میده . بویی که فقط متعلق به همون خونه است و شما هیچ جای دیگر دنیا نمی تونید اون بو رو پیدا کنید. به نظر من این بو ترکیبی است از آدمهای خونه ،...
-
پیرمردی با کلاه شاپو!
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 09:14
وای نمی دونید چقدر هیجان زده ام ! آخه یه اتفاق جالب برام افتاد،صبح ها که پیاده روی می کنم همیشه پیرمردی رو می بینم که یه کت و شلوار کرم رنگ مندرس پوشیده و یه کلاه شاپو رو سرشه ،همیشه میبینمش، از مقابل هم رد میشیم، خیلی پیره، با لبخندی رو لب. نزدیک 2 ماهه می بینمش! این روز های آخری به خودم می گفتم: بهش سلام کنم . نمی...
-
شعرهای کودکی
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 14:36
همه ما ، از زمان کودکیمون شعرهایی رو درخاطر داریم ، شعرهایی که بخشی از خاطرات دوران کودکیمون رو شکل داده اند ، من بعضی از شعرهایی رو که در خاطرم مونده براتون می نویسم ، به امید اینکه لبخندی که با یادآوری این شعرها بر لبان من قرار گرفت، بر لبان شما نیز قرار گیرد: * ای زنبور طلایی نیش میزنی بلایی زمستونا می خوابی خواب...
-
آب بازی!
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 23:11
ظهر تابستون کودکیهام ،وقتی مامانم میخوابید و سکوت تمام خونه رو فرا می گرفت،یواشکی میرفتم تو حیاط ،شیلنگ آبو بر می داشتم و شروع می کردم به آب بازی.تمام حیاطو خیس میکردم.باغچه رو آب میدادم،دیوارها رو خیس می کردم و درست در همین اثنا مامانم که نمیدونم چطور از خواب خوش ظهر تابستان بیدار شده بود،سر میرسید و شیلنگو از دستم...
-
نی نی کچل!
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 15:01
* در حین رانندگی چه چیزها که آدمی نمیبینه.بسیاری از آدمها وقتی که می خوان خط رانندگی خودشونو عوض کنند،به جای زدن چراغ راهنما ، دستشونو از شیشه خودرو میارن بیرون و به جای چراغ راهنما دستشونو تکون میدن و اگر بهشون اعتراض کنی،در جواب بهت میگن: مگه ندیدی دست تکون دادم؟!!!!! *کی میگه ما مردمان از خودگذشته،فداکار و نوعدوستی...
-
Love me more and more and more
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 11:38
*بچه که بودیم،وقتی مامانمون از ما دور میشد، دنبالش گریه می کردیم.حالا خیلی از اون روزها گذشته ، الان در 27 سالگی، مامانم که داشت میرفت مسافرت، دنبالش گریه کردم! نه که بخوام دنبالش برم، بلکه به خاطر اینکه خونه بدون مامان تنگه! * دوستان منو آلوده سریال lost کردند.اونم چه جور آلودگی ای ! در طی2 روز24 قسمتو دیدم. *خانم...