تئاتر ماکوندو

تئاتر ماکوندو-کارگردان آزاده انصاری-بر اساس داستانی از گابریل گارسیا مارکز-تماشاخانه ایرانشهر- شهریور و مهر 89 ساعت 7:15 بعداز ظهر. 

 

اگر نوشته های گابریل خان مارکز رو خونده باشید،پس قطعا با دنیای خیالی قصه هاش آشنایی دارید،دنیایی که از اون به سبک رئالیسم جادویی در نویسندگی یاد میشه،دنیایی عجیب غریب،خیلی عجیب غریب ! ماکوندو محل تولد مارکز است که بسیاری از اتفاقات  عجیب غریب قصه ها در اونجا رخ میده،قصه تئاتر ماکوندو هم خیالی است،البته چه کسی مرز خیال و واقعیت را تشخیص می دهد؟ اصلا آیا تفاوتی بین خیال و واقعیت وجود دارد؟ به نظر میرسد هیچ پاسخ قطعی برای این سئوالها وجود ندارد !

 عروسکها جالبند ،مخصوصا عروسک گابریل خان مارکز،عروسک گردانها کارشان را به خوبی انجام می دهند،صحنه ساده است و زیبا و از همه دوست داشتنی تر کسی است که به جای مارکز سخن می گوید،بله صدای مارکز تعلق دارد به سیامک صفری عزیز و دوست داشتنی،انتخابی کاملا به جا به حدی که پیش خود می گویم اگر مارکز پارسی میدانست و به زبان ما حرف میزد، قطعا صدایش شبیه سیامک صفری بود !!! در نهایت ماکوندو توصیه می گردد به همه دوستداران و سینه چاکان گابریل کارسیا مارکز !

 

مریم24 شهریور89

 

تئاتر کودکانه!

بعد از حدود20-21 سال قبل که با بابا میرفتیم تئاتر کودک کانون، جوجه هامونو(خواهرزاده برادرزاده)بردم پارک لاله تئاتر کانون، نوستالژی زنده شد،ساختمون کانون،عروسک ها و سالن اجرا،چیزی که شگفت زده ام کرد سالن کوچیک تئاتر بود که وقتی ما بچه بودیم و با بابا میومدیم خیلی بزرگتر بود،خیلی بزرگ،شاید سالن تئاتر هم مثل کودکی در وجود ما آب رفته ! بگذریم اگر خودتون یا دور و بری ها بچه کوچک دارند،دستشو بگیرید و ببریدش  تئاترکانون ، مبارک نامه به کارگردانی عادل بزدوده در حال اجراست هر روز 7 بعداز ظهر تا آخر مهر! 

 

و چند خطی هم از شمس تبریزی: 

 

"از ظاهر من خبر نتوانی داد.از باطن من چگونه خبر دهی؟!! 

 

می گویند هر چه در عالم هست،در آدمی هست.این هفت فلک در آدمی کدام است؟این ستاره ها،آفتاب،ماه تاب. 

 

من عادت نبشتن نداشته ام هرگز.سخن را چون نمی نویسم،در من می ماند و هر لحظه مرا روی دگر می دهد.سخن بهانه است.حق نقاب برانداخته است و جمال نموده."

مریم21 شهریور89

یارداری!

یارداری

همه مان به دنبال کیمیای سعادت میگردیم،همه کیمیا می خواهیم اما کیمیاهامان فرق دارند، برای بعضی ثروت است،برای بعضی قدرت،بعضی سواد و تحصیلات،بعضی زیبایی،بعضی نیز دوست،مهر،همراه،یار ! کیمیاها بسیارند و طالبانشان بسیارتر! اگر کیمیایت یار باشد ،جستجو  می کنی دنیا را ، پی دوست میگردی،درست مثل شازده کوچولو،پی دوست،پی رفیق،پی همدم،آنقدر جستجو می کنی تا بیابیش،دوست را می گویم و اگر بیابیش،گویی ریسمانت را یافته ای،و آنگاه سخت ریسمانت را در بغل میگیری، ریسمان چیست؟وسیله نجات است،چنگ میزنیم بر ریسمان تا نیفتیم تا سقوط نکنیم،تا به اوج برویم،وقتی دوست می یابی به امید یافتن کیمیای سعادت دل میدهی،دل میبندی، دل میبری و دل می نوازی ! و آنگاه است که احساساتت بروز می کند،سرکشی می کند،آری دیگر عنان هیجانت دست خودت نیست،می تازد،افسار گسیخته،دیگر در وجودت خون نیست،مهر است ،هر دقیقه و هر ساعت مهر است که در دلت می آید و می رود،یاد دوست،یاد او !  و گاه روحت سخت بی تابی می کند برای دلدار، می خواهد محکم تر بر زمین گام بر دارد،با خیالی قوی تر،می خواهد به خودش و به دنیا بگوید، تنها نیستم، یاردارم ! ریسمانم را یافته ام،من دیگر در عکس ها تنها به دوربین لبخند نمیزنم، کیمیای سعادت را یافته ام . آری آن زمان است که وقتی دلت تنگ می شود،کوچک می شود، میگیرد، به دلدار می گویی و او دلت را می نوازد،نازت را می خرد ،قربان صدقه ات می رود،و وقتی تو می گویی نمی خواهی قربان صدقه ات رود،باز خود را فدایت می کند،دلت را می نوازد و مهرت را می بیند، و آنگاه  است که تو آرام می شوی و دلت می خواهد در چشمانش بنگری و به او بگویی : تصدقت گردم،شما چقدر دل انگیزید !

مریم16 شهریور89