اسباب کشی!

اسباب کشی علاوه بر همه سختی ها و درد سراش یه سری چیزای خوب هم داره ! مثلا به کمدها و کارتون هایی که چندین ساله سراغش نرفتی سرک میکشی،و کلی خاطرات برات زنده میشه و چیزهایی پیدا می کنی که کم از عتیقه ندارند،چیزهایی مثل :  

 

*نامه پدرم به پدرش وقتی سرباز بوده و درخواست پول کرده: باری پدر جان دیگر3 تومان بیشتر ندارم،برایم پول بفرستید بیاید!!!!  

 

*یا پیدا کردن عکس ثریا و محمدرضا پهلوی که هدیه عکاسی فتو رکس مشهد بوده به مناسبت تشریف فرمائی ایشان به مشهد در سال 1336!!! 

 

*و از همه جالبتر اسباب بازی های کودکی !! وقتی من بچه بودم خواهرم فرحناز یه ماشین فیات آبی داشت که خیلی خوشگل بود، ما از روی بچگی به اون ماشین می گفتیم: بی بیب ففر،کلی التماس می کردیم تا فرحناز ماشینو بده ما باهاش بازی کنیم، باور کردنش سخته ولی وقتی چندروز پیش این ماشینو پیدا کردم ،اولین چیزی که گفتم این بود: وای بی بیب ففر!!! چرا این ماشین انقدر کوچولو است؟؟!!! وقتی من بچه بودم این ماشین خیلی بزرگ تر بود!!!! 

 

*یا پیدا کردن بعضی از لباسها،دمپایی،کیف پول و.... خواهر مرحومم . کیف پولش با چیزهای داخلش،حتی بلیط اتوبوس!! جوراباش،پارچه ای که خریده بود مانتو بدوزه! تقویمش ! اشک ها جاری................... 

 

*یا پیدا کردن نامه ای عاشقانه به خط برادرم اما با امضا رحمان!!!! برای کسی که هانی نام دارد!!!!!! مربوط به حدود 15 سال پیش !!! ظاهرا نامه به هانی جان  نرسیده است!!! 

 

من خوشحالم ،خسته ام، و زنده!!!

مریم12 مرداد89

کلاس زبان پر!

برای همه یکشنبه ها و سه شنبه های سه سال گذشته 

 

سه سال کم نیست تا هر یک شنبه و سه شنبه بروی سوی کلاس آموزش زبان با هم کلاسیهای نازنینی که همه همکار بودیم و جویای زبان آموزی! سه سال کم نیست تا هر هفته معلم نازنینی را ببینی که پر از انرژی بود و ما را تشویق میکرد به زبان آموزی! برای من که به سان مادر شده بود، آخر دختری داشت هم سن من و گاه مرا نیز چون دخترش می دید ، این اواخر چه بسیار تشویقم میکرد تا برای مهاجرت به استرالیا اقدام کنم ،من نیز چه بسیار با او سخن گفتم و گاه درددلی بود میانمان و چه گوش شنوایی داشت ! و چه خوب بود کلاسش، فیلم های national geography میدیدیم، با فیلمها به همه دنیا سرک می کشیدیم و برایش درباره فیلم ها می نوشتیم ، کتاب را جلو میبردیم، و می آموختیم ، این اواخر بهمانbusiness letter  نوشتن یاد میداد و چه متنوع بود کلاسش! اخیرا سخت گیرتر شده بود، هر هفته ازمان امتحان می گرفت، به قول خودش pop quiz!! امتحان هایی که گه گاه سخت بودند و ما گاه شاکی از این همه homework  ، آری انگلیسیمان را به رخ هم می کشیدیم،می خندیدیم،سر امتحان final جان می کندیم و بسیار حض میبردیم از صبح های سه شنبه و یکشنبه مان، هر کدام از همکلاسیهای همکار به گونه ای بودند، هر کدام دنیایی غریب !! امروز بعد از سه سال این اولین یکشنبه ای است که کلاس نرفتیم،و حسرتش ماند به دلمان و غصه مان گرفت و دلمان تنگ شد برای همه یکشنبه ها و سه شنبه های سه سال گذشته،آخر می دانید آتش در کارخانه وسیع بود و تبعاتش وسیعتر! مهندسین همکلاسی گرفتار بازسازی شده اند و کلاس زبان بعد از سه سال تعطیل!!!!!

مریم10مرداد89

حراج در مترو!

دونات رضوی،گل سر،گیره سر،لباس زیر،لواشک،شال و روسری،ساق دست،کتاب نظر علما در باب انواع چای،لوازم آرایش و پیرایش،هسته گیر آلبالو ،کیف پول، ساندویچ سرد، زیورآلات ،دستمال سفره،دستمال گردگیری و.......... این اقلام تنها بخش کوچکی از اجناسی است که امروزه در مترو تهران فروخته می شود،فروشندگان زن در واگنهای زنانه جولان می دهند،و گاه انقدر در آن شلوغی همهمه می کنند،که سرگیجه میگیری،و خسته می شوی از اینکه اینجا را با بازار اشتباه گرفته اند،باور کنید انقدر سرتان گرم این فروشنده ها می گردد،که متوجه نمی شوید کی به مقصد رسیده اید!!می دانید نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که وقتی به این زنان می نگری ،درمیابی که خانم های با شرف و آبرومندی هستند،که با تلاش قصد درآوردن خرج خود و احتمالا خانواده خود را دارند،خانم های محترمی که بعضی شان با خجالت و بعضی دیگر با افتخار سر خود را بالا آورده  و به تبلیغ کالای خود می پردازند، آری تعداد این فروشنده ها در واگنهای مترو به حدی زیاد است،که حقیقتا جا را بر مسافر بخت برگشته تنگ می کنند و خودشان نیز در میان این مسافرها و دیگر فروشندگان به سختی راه را برای خود و عرضه جنسشان باز می کنند،شک نیست که مترو فروشگاه نیست،اما با این اوصاف به فروشگاهی متحرک بدل گشته !!! به قطع می توان گفت هر کجا مشتری باشد،کالا نیز عرضه می گردد،استقبال مردم از این فروشندگان اثر بی بدیلی در افزایش تعداد فروشندگان و شلوغی بیش از پیش مترو دارد،اما نکته دیگری که نباید دور از نظر بماند این است که واگن های زنانه مترو مکانی است امن،خنک،وپر از مشتری، برای زنان محترمی که نیاز به کار دارند،عدم وجود شغل مناسب برای این گروه از زنان جامعه آنان را به متروگردی که مکانی امن است کشانده،و تا زمانی که مردم از این فروشندگان استقبال می کنند و اجناس را خریداری، این قصه ادامه خواهد داشت!! پس بد نیست اگر متصدیان امر چاره ای بیندیشند ،مثلا چیزی شبیه برپایی بازارچه هایی در ایستگاه های مترو،و اجاره دادن غرفه ها به این زنان فروشنده !

                                                                              مریم9 مرداد89