و برایت خواهم گفت!

و برایت خواهم گفت از خویش

و برایت خواهم گفت از آن همه غم، که درین نازک دل، جا خوش کرده است

و برایت خواهم گفت از آن همه تشویش، که گه گاه سرک می کشد از آن بالا

و برایت خواهم گفت از تنهایی،چه غریب است این تنهایی

و برایت خواهم گفت از احساس لطیف و خنک روح سراسر تردید

و برایت خواهم گفت از مهر،آن تمنای لطیف

و برایت خواهم گفت از بی حالی، بی حوصلگی، بی یاری

و برایت خواهم گفت از تن داغ خواهش، هیجان، بوسه های خنک تابستان

و برایت خواهم گفت از این زندگی تکراری ، مردمان نامرد، قصه های خالی

آری اگر آیی خواهم گفت!

من برایت خواهم گفت که چه دلتنگم، از رانده شدن از رضوان

آری! تو اگر آیی  می خواهم، ساعتی در سایه بنشینیم

لبکی تر بکنیم  از بوسه ! غرق خواهش بشویم

در گوشی پچ پچ بکنیم ، همچو آدم ، حوا !

و بخواهیم تا گم بشویم

پشت پایی بزنیم بر دنیا

و بگردیم تا که شاید ،گوشه عزلت خود را بکنیم ما پیدا !

 

 

مریم29 تیر89

نظرات 3 + ارسال نظر
روزبه چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ

تو برایم بگو از خویش
بگو که چراجای کرده در دل نازک تو تشویش
تو برایم بگو از حس لطیف، از آن حس قریب
که من سرا پا گوشم در آن روز عزیز
بگذار بهتر گویم از لحظه دیدار
میدانی ای عزیز
گوش جانم نشنود تو را هرگز
چشمانم از دیدگانت می خواند
هر آنچه خنک روح پاکت می خواهد

بی نظیره من هیچی نمی تونم بگم فقط می تونم بگم بسیار زیباست!

سپیده پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ http://gomshodedarkhial.blogsky.com

قشنگ بود
از کیه؟

شعر خودمه سپیده جان اکه بخوام از کس دیگه شعر بیارم تو گیومه میذارم و اسمش رو هم میگم : )

حدیث آرزومندی جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ http://astanedoost.blogfa.com

خیلی عالی بود لذت بردم معلومه طبع لطیفی دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد