نصایح شیخ اجل!

این جناب شیخ اجل سعدی هم عجب فهمیده بوده اند ها، چه نصیحتها فرموده اند این آقایان را در زمانی که لگام و مهار رفتار از دستشان در میرود و......................  

 

؛ پیرمردی لطیف در بغداد            دخترک را به کفشدوزی داد

مردک سنگدل چنان بگزید         لب دختر که خون ازو بچکید

 بامدادان پدر چنان دیدش          پیش داماد رفت و پرسیدش

کای فرومایه این چه دندانست؟    چند خائی لبش؟ نه انبانست

 به مزاحت نگفتم این گفتار          هزل بگذار و جد ازو بردار

خوی بد در طبیعتی که نشست    ندهد جز به وقت مرگ از دست؛ 

                                                          مریم۵ اردیبهشت

 

اردیبهشت نوشت

۱-اگه عمری باشه نیت کردم  امسال گلستان شیخ اجل سعدی را بخوانم.حکایتهای بسیار شنیدنی دارد.یکی از این شعرهای زیبا را اینجا می آورم:  

 

صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه    بشکست عهد صحبت اهل طریق را 

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود   تا اختیار کردی از آن این فریق را ؟

گفت:آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج   وین جهد می کند که بگیرد غریق را 

 

۲-کنسرت همایون خان شجریان رفتیم روحمان شاد شد! 

 

۳-کتاب برف و سمفونی ابری نوشته پیمان اسماعیلی شامل چندین داستان کوتاهه داستانهایی که بعضیش حقیقتا ترسناکه !!! ما خیلی نویسنده با سبک وحشت نداریم ولی این طور به نظر میرسه که این آقا  این کار  رو به خوبی انجام داده! 

 

۴-ودر آخر جمله ای زیبا از آندره ژید:   

آموختم که هر موجودی را به نسبت قدرت پذیرش روشناییش بسنجم....... 

 

مریم۳ اردیبهشت