دارکوب ها برای که بر درخت می کوبند؟

 

 

 * در حال پیاده روی صدایی شبیه چکش کاری بر روی چوب توجه مرا به خود جلب کرد، سرم را بالا کردم ، وه !! دارکوبی دیدم سیاه با نقش هایی قرمز و نارنجی بر روی دمب و کاکلش که با تمام توان بر درختی نوک میزد،بی نهایت زیبا بود،تحسینش کردم و خدای را سپاس گفتم که در این شهر پر آشوب، دیدن دارکوبی بس زیبا را نصیب من کرد!  

 

* زیباترین و لطیف ترین کتابی که این اواخر خوانده ام،کتابیست با نام" در ستایش سالخوردگی" نوشته" هرمان هسه" و ترجمه "پریسا رضایی".کتابی خواندنی و تامل برانگیز،احساسات نویسنده بسیار زیباست،نوشته های این بزرگ  هنرمند از دل برآمده ا ند و لاجرم بر دل می نشینند،وقتی هسه از سالخوردگی، اندیشه ها،احساسات و رفتارهای سالخوردگان می گوید،آدمی دلش می خواهد کمی سرش را بچرخاند،یک سالخورده بیابد و از نو به رفتارهایش بنگرد،حرفهایش را بشنود  و دگر بار با او زندگی کند.وقتی توصیفات هسه را از طبیعت و زیبایی های آن میشنوی ، دلت می خواهد چشمهایت را باز کنی و این بار با دقت بیشتری به طبیعت بنگری. شاید دیدن آن دارکوب نیز نتیجه خواندن همین کتاب بوده باشد!! شعر " گامی به سالخوردگی" یکی از دلپذیرترین اشعار هرمان هسه را در اینجا آورده ام ، بخوانیدش ! بسی دلنشین است: 

 

" همه آن بازیچه هایی که جوانان ارج می نهند

من نیز روزگاری عزیز می داشتم

طره مو،کراوات،کلاهخود و شمشیر

و نیز سرآمدشان، دخترکان

اکنون اما چه روشن می بینم

برای من، آن پسربچه آن روزگاران

هیچ دگر از آنها نمانده است

اما اکنون است که به روشنی می بینم

تلاش برای آن چه حکیمانه بوده است

هر چند طره مو و روبان

و همه آن جادو به زودی از میان می رود

اما هر آنچه نیز جز آن آورده ام به چنگ

حکمت ،فضیلت، جوراب های گرم

نیز چیزی نگذرد که گذرد

و بر زمین، سرد و خاموش گردد

با شکوه است برای سالخوردگان

اجاقی هیزمی و شرابی بورگوندی

و سرآخر نیز مرگی آرام

اما لختی دیرتر و نه امروز هنوز!"

مریم 9 شهریور88

نظرات 4 + ارسال نظر
داستان‌گو دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:16 ب.ظ http://dastangooo.blogsky.com/

علاقه‌مند شدم کتاب را بخوانم/.

بخونید عالیه

سپیده دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ب.ظ http://gomshodedarkhial.blogsky.com

جالب بود... وسوسه شدم بخرم این کتاب رو...
اما با این همه دوس ندارم سالمند بشم! :دی

امیدوارم همیشه جوون بمونی راستی خانم دکتر خوب یه دارویی بساز برای جوونی ما هم مشتری هستیما :)

omidi جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:31 ب.ظ http://cutedolphin.persianblog.ir

سلااام.مثل اینکه فقط من مشتری این کتاب نیستم:P
راستی با مرام یه سر به بلاگ ما هم بزن

سلام کی گفته من با مرامم؟؟؟چشم سر می زنم!

تلنگر یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ق.ظ http://talangori.blogsky.com

سلام اعتراف می کنم خیلی خوب می نویسید حیفه که دل و دماغ ندارین شاید بزرگترین نویسنده بشید موفق باشید

سلام و ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد