دست مریزاد رفیق!

هر چی می خوام دست از سر این حس غربت برای گذشته  (nostalgia)بر دارم،نمیشه! یکی از چیزهایی که فکر می کنم کودکی بسیاری از  ما جوانهای امروز رو پر کرده بود،کیهان بچه ها بود.مجله کوچکی که سه شنبه ها چاپ میشد و یک هفته ما رو سرگرم خودش می کرد.نمیشه گفت چقدر خاطره دارم از این هفته نامه جمع و جور و چقدر دوستش دارم!درست به یاد ندارم که از چه زمانی فکر کردم بزرگ شدم و دیگه کیهان بچه ها نخریدم! اما امروز صبح که برای خرید روزنامه به دکه روزنامه فروشی رفتم ،چشمم بهش افتاد،گویی بعد از سالها دوست بچه گی هامو دیده بودم.مگه میشه آدم بعد از سالها رفیقشو ببینه و جلو نره و در آغوش نگیرتش؟ نه نمیشه.خم شدم و کیهان بچه ها رو از رو دکه روزنامه فروشی برداشتم،با ذوق نگاهش کردم،بعد با خجالت به مرد صاحب دکه گفتم: یه کیهان بچه ها،احساس می کردم برای خرید کیهان بچه ها، باید 9 -10 ساله می بودم. پولشو دادم و حدس بزنید اولین کاری که باهاش کردم چی بود؟ بازش کردم و با تمام وجود بوش کردم،بله همون بو رو میداد، بوی قدیمها ! بوی کاغذ کاهی ذره ای عوض نشده بود،و زود شروع کردم به ورق زدنش،خودش بود،خود خودش با همون شعرها، داستانهای دنباله دار،جدول ، نامه های بچه ها و.......... بله خودش بود،چند بار ورق زدمش،اصالتشو حفظ کرده ،اصیل مثل همون روزها.الان رو میزمه، دارم نگاهش می کنم و لبخند میزنم،از صبح چند باری ورقش زدم،بعضی مطالبشو هم خوندم! رفیقم 53 ساله که داره  بچه ها رو سرگرم میکنه و من خوشحالم که زنده س و سرپا ،خوشحالم که بچه ها رو شاد میکنه.صفحه اولشو که باز میکنم این شعر چاپ شده:  بادبادک(پونه نیکویی)

"آسمان شهر شد باز مال بچه ها

بادها نمی برند بادبادک مرا

بادبادک قشنگ شادمانه می شوی

اشک کاغذی نریز تا ستاره می روی

من برای رفتنت بال و پر کشیده ه ام

می روی به آسمان توی خواب دیده ام

با دو بال کوچکت روی سقف خانه ها

با تو می زنم جلو از تمام بچه ها"

درست مثل اون روزها،دوباره بهش نگاه میکنم،بر روی جلدش نوشته : سال پنجاه و سوم شماره 2641 . میگم: دست مریزاد رفیق!

مریم5 مرداد88

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد