قصه درمانی!

مریض با چهره ای نزار وارد مطب شد،روبروی دکتر نشست و شروع به صحبت کرد، دکتر با دقت گوش می داد. مریض، نالان گفت و گفت.حالا نوبت دکتر بود،دفترچه بیمار رو باز کرد و شروع به نوشتن کرد،نوشت و نوشت .بله داشت قصه تجویز می کرد !! رو کرد به مریض و گفت:"هر شب یه قصه!بعضی از قصه ها رو خودت می خونی،بعضی دیگر رو هم که مشخص کردم ،میدی برات بخونن! داروهاتم تو بیشتر کتابفروشیا پیدا میشه، البته اگه بری خیابون انقلاب بهتره، اونجا همه جور دارویی پیدا میشه!!"                          

مریم 16دی 87

لالایی!

روزی که بابام از مشهد برگشت،اول یه قفس وارد اتاق شد،بعد بابام!! با تعجب تو قفسو نگاه کردم،بابا یه قناری خریده بود!!! بله مشهدی قناری! بابا می گفت نمی دونید تو مشهد چه چهچهی میزده، ولی نمی دونم چرا از وقتی اومده تهران صداش در نمیاد!!!! 

 

بهش گفتم: “ برام قبل از خواب لالایی بخون “ گفت: “بلد نیستم“ گفتم:“ پس برام قصه بگو“ گفت: “الان تو خاطرم نیست“ گفتم:“دلم می خواد شبا با لالایی تو و شنیدن قصه دختر شاه پریون  بخوابم“ گفت: “ باشه،میرم یاد میگیرم تا از این به بعد هرشب برات قصه بگم.“ میشه لطفا شبها بره هم قصه بگید،لالایی بخونید،مهم نیست چند سالتونه! مهم اینه که ما آدما نیاز داریم شبها قصه بشنویم و لالایی بخونیم!!! 

 

مرز واقعیت و خیال کجاست؟کی و چی تعیین می کنه که کی و چی خیاله  و یا واقعیت؟! چه می دونیم شاید همه این دنیا خیاله،خوابه!شاید همه این روزای تلخ و شیرین یه قصه است که داره تو گوشمون زمزمه میشه! ولی یه چیزی رو میدونم ،اونم اینه که من با پندارم می تونم دنیای خیال رو بره خودم واقعی کنم،واقعی واقعی!!!

 

مریم ۱۴ دی 87

بدون شرح!!!!؟

دیروز بعد از مدتها سری به بازار زدم . منظورم از بازار، بازار بزرگ تهران نیست. منظورم همین مراکز تجاریه. وه چقدر جنس،چقدر کالای جذاب و براق !!! شایدم چون من خیلی وقت بود برای خرید بیرون نیومده بودم، انقدر شگفت زده شدم! به هر حال بازار قشنگترین ،جذاب ترین و بهترین جنس ها رو تو دل خودش جا داده ،مطابق با هر جور سلیقه ای . شما که غریبه نیستید ،ما دستمون به دهنمون میرسه و می تونیم چیزایی رو که دلمون می خواد بخریم،ولی آدم فقیر کم نیست ،اونا رو در یابیم. 

     

این روزا روزای کریسمسه.نمی دونید چقدر دلم تنگ شده برای کارتون هدیه کریسمس(سکروچ خسیس رو یادتون میاد؟)فکرکنم تو وجود هممون یه سکروچ هست ،حالا سکروچ خون یکی بالاست ، مال یکی دیگه پایین! به امید اینکه ما هم شب کریسمس مثل سکروچ خواب ببینیم و صبح ، بخشنده از خواب بیداربشیم!!    

 

تصمیم گرفتم دیگه غیبت نکنم!! بله می دونم تصمیم بزرگیه !! غیبت علاوه بر اینکه از نظر دینی نهی شده ، از نظر روانی هم بر ذهن کسی مثل من که این کار رو انجام میده، تاثیر منفی میذاره(شاید بشه گفت یه جور انرژی منفی) پس بهتره وقتی دور هم میشینیم یا حرف خودمونو بزنیم یا لبخند!

مریم دی 87